❓از کی با این وسیله بیجان بیاندازه مانوس شدم؟ چقدر آن قمار مسخره را انداختم و باختم؟
انگار این قوطی شد، قوطی بگیر و بشین زندگیِ من. تمام نداشتههایم را لابهلای کبریتهای درونش مخفی کردهام که هرروز که به ثانیههایم آتش بزنم، به این امید که روزی با پولش، به نرسیدهها برسم.
همان روزمزد کارگری کافی است تا پای چرخش کبریتهای مرطوب بسوزد.
از بس که چرخیده بودند و بر زمین خیس و خشک مانده بودند، سرشان گیج رفته و نمیدانستند بر سر کدام سمتشان، شرط بستهام.
شاید دیگر برایشان مهم هم نبود. خود را به سرنوشت محتوم چرخیدن و زمین خوردن ناگهانی سپرده بودند.
حتی انتظار اینکه با آتشی خلاصشان کنم هم نداشتند.
اما من خیال آتش زدن نداشتم. همین که عصرهای تابستانم میسوخت، کافی بود.
آنروز اما خسته شدم. آتش از آسمان هم بیتقصیر نبود در داغ کردن کورهی وجودم. حتی یک دست هم نبرده بودم و مزد باقی هفتهام را هم باخته بودم.
اصلا پولی نمانده بود برای شرط بندی بعدی. اما قمار نیاز به پول ندارد، نیازمند جگر است و بس، که من داشتم و گذاشتم.
بر مزد تا آخر ماهم که هنوز 10 روز از آن نگذشته بود بستم، که اگر میباختم نان کپک زده هم در خانه نداشتم جواب شکم خودم و آن طفل صغیر را بدهم.
و شد آنچه نباید میشد. باختم. با جیبی خالی که تا آخر ماه هم رنگ اسکناس نمیدید، به سمت خانه رفتم.
چند معتاد بر سر دوراهی ماندن در این دنیا و مُردن از سرما دور آتشی نشسته بودند. آتش هم انگیزهای برای سوختن نداشت.
قوطی بگیر و بنشینم را در آتششان انداختم. شاید حداقل آنها را آنشب به ماندن در این دنیا امیدوارتر کند.
ساعتی جلوتر از زمانه-داستانک 23
یعنی مادر خوبی نبودم؟داستانک 22