با «با من بنویس» به آزادنویسی بیشتر علاقهمند شدم.
کمتر، در این یکسالواندی که به نوشتن برگشتم، امتحانش کردم، هرچند که هرباری که انجامش دادم، فایده داشت و بعد ازآن، متنی منتشر شد.
🏠نوشتن در من خانه داشت اما من آنرا به حال خود وانهاده بودم. یکسال و اندی است که خانهی نوشتنم را میروبم، آب به گلدانهایش میدهم، پنجرههایش را مدام پاک میکنم. اما در این یک سال و اندی کمتر فرصت شد، تنها گوشهای از خانهام بنشینم و تماشایش کنم.
آزاد نشستن در خانهی نوشتن، فرصت ورود قضاوتهای بهنگام و نابهنگام را در مورد خانهام به کسی حتی خودم نمیدهد.
زیرا حتی این واهمه را ندارم که قرار است کسی آنها را بخواند.
آزاد که مینویسم، میتوانم همه را پاره کنم، طوری که حتی تشخیص یک کلمه از آن هم ممکن نباشد.
🌻امتحان کنید. آزاد و رها از بند قضاوتهای واقعی خود و غیرواقعی دیگران بنویسید.
غیرواقعی دیگران، زیرا گاهی هیچ قضاوتی صورت نمیگیرد و این قضاوت تنها در مغز ما رخ داده و شخصی که تصور میکنیم در مورد ما چه فکری میکند، حتی لحظهای هم به مغز خود فشاری نیاورده تا به ما فکر کند!
🥺چقدر غمانگیز است.
🌍وقتی خود را در مرکز جهان میبینیم و تصور میکنیم اطرافیان در مورد ما چه فکری میکنند، حال آنکه این ماییم که پشت دربِ نیمکرهی چپ مغزشان ایستادهایم تا وارد شده و مورد قضاوتشان قرار گیریم.
اگر جایی که گفتم ایستادهاید، مقدار زیادی سماق برای مکیدن فراهم کنید.
زیرا این انتظار گاهی به انتها نمیرسد. سماقتان هم تمام میشود و دیگر چیزی برای مکیدن هم ندارید و مجبورید بدون باز شدن درب، از راهی که آمدید، به بیرون هدایت شوید.
حال اگر انتظار به انتها برسد و وارد شویم، چه اتفاقی میافتد؟
🥀در جایگاه محکومین مغزشان قرار میگیرم.
🥀قاضی محترم دادگاه با لباس مبدل در جایگاهی رفیع نشسته است.
🥀فرصت پاسخ به اتهامات مطرحشده را به ما نمیدهد.
زیرا این مغز آنهاست و آنها خود پاسخ تمام قضاوتهایی که حال انجامش هستند را میدانند.
نیازی به شنیدن حرفِ مهمان ناخواندهای که به زور وارد دادگاه شده، ندارند.
این دادگاه هیچگاه ما را تبرئه نمیکند.
ما محکومی بیدفاع هستیم.
❓کسی نمیپرسد چرا وارد این دادگاه شدید؟
❓کسی احضاریه فرستاده بود؟