امروز حین صرف قهوهی صبحگاهی، کتاب «تجربههای ماندگار در گزارشنویسی» را خواندم. به گزارش 41 رسیدم که در خصوص نحوه اجرای کورههای آدم سوزی بود.
کسی مورد سوال قرار گرفته بود که خود حضور در این کورهها را تجربه کرده بود. البته نه به عنوان یک اسیر، به عنوان شخصی که مسئول انجام بعضی از امور بود.
حین خواندن، نمیتوانستم حس عجیب قساوت را درونم کنترل کنم. بیش از دو صفحه، توضیحات گوینده در خصوص جزئیات انجام پروسه آدمسوزی بیان شده بود.
در این گزارش با کماندوهایی آشنا شدم که وظیفه چیدن اجساد را روی چوبهایی که به نفت آغشته شده بودند، داشتند.
کورهها شمارهگذاری شده بودند و این اشخاص هر روز موظف بودند در کورهای اجسادی که با گاز کشته شده بودند را بچینند. آنها حتی وظیفه داشتند اسیرانی که هنوز کشته نشده بودند را به سمت گودالها هدایت کنند و با شلیک درون گودال بیندازند.
روایت به حدی ناگوار بود که نمیتوانستم چراغ حضور کماندوها را در ذهنم خاموش کنم. کماندوهایی که هر کدام تخصصی در شهرهای مختلف اروپا داشتند و آدمهایی معمولی با شغلهایی معمولی بودند.
همهی آنها در کلیساها و مراسمات مذهبی شرکت کرده بودند و شاید حتی به عنوان راهبان موقت، وظیفههای دینی را نیز انجام داده باشند.
اما آن لحظه، آنها تنها صورتی همچون آدم و سیرتی برگشته از آدم داشتند. سیرتی که میتواند با همنوع خود در جنگ به بدترین بیرحمیها دستدرازی کند.
یاد کتاب «رهایی از دغدغهها» نوشته «مارک منسن» افتادم.
او در قسمتی از کتابش، از کتاب «انکار مرگ» نوشته «ارنست بِکر» یاد کرده بود.
بِکر، فلسفه مهمی به نام «تلاشهای جاودانه» را در کتابش مطرح کرده است.
همه تمدنها به واسطهی تلاش جهت حفظ و رشد جسمانی و تعالی ذهنی خود جاودانه میشوند.
اما این تلاشها اگر در تضاد با تلاشهای تمدن دیگری قرار گیرد، میتوان فاتحهی یکی از تمدنها را خواند.
آن روزها که این بخش را در کتاب «مارک منسن» میخواندم، با روزهای گسترش اعتراضات در ایران مصادف بود.
روزهایی فراموشنشدنی که به سپردن عدهای به محاکمههای خیابانی و عدهای به چوبهی دار منجر شد. عدهای دیگر نیز تماشاچیِ این محاکمهها و رقص پاها بودند.
تلاش برای جاودانگی یک تمدن شاید دلیلهای زیادی داشته باشد، از جمله جلوگیری از خونریزیهای بیشتر و حفظ امنیت کشور.
❓اما حین این تلاشها چه حقهایی میان رقص پاها قربانی میشوند؟
❓آیا تاریخ و قدمهایی که گذشتگان پیمودند تا چراغ راه ما باشند، گواه بیثباتیِ نظام شمشیر محور نیست؟
❓آیا توسل به مذهب و استفاده از الگوهای تکرارنشدنی مذهبی، توجیه مناسبِ استفاده از قساوت، در محاکمههاست؟
تنها کاری که این روزها انجام میدهم، جدا نمودن اصلِ مذهب از اعمال افراد است.
افرادی که میتوانند اشتباه کنند، حتی اگر به ظاهر مذهبی نیز باشند.
لزوماً این مذهب نیست که به آنها دستوری ناصواب میدهد، حتی اگر آنها مذهب را وسیلهای برای توجیه انجام عمل خود قرار داده باشند.
قصدم تطهیر اعمال آنها نیست.
تنها قصدم این است اگر آنچه را که راهبان مسیحی و انسانهای عادی در کورهها انجام دادند، به مسیح و آموزههای اصیلش ارتباط نمیدهیم، نباید آنچه را که مذهبیون نیز انجام میدهند، به اصل مذهب ارتباط دهیم.
شاید اگر بدانیم میانِ آنچه از دین میفهمیم، با اصل دین ممکن است تفاوت زیادی وجود داشته باشد، کمی در تفسیرهای خود شک کنیم.
🌹مطمئنم اگر این تفاوت را مذهبیون نیز درک میکردند و خود را نمایندهی آتش به اختیار دین نمیدانستند، اوضاع بهتری داشتیم.
2 دیدگاه دربارهٔ «توجیه قساوت یا توجیه تفسیر؟»
من فک میکنم چیزی که باعث میشه انسان اینهمه سقوط کنه چیزی نیست که خودش بتنهایی به این مرحله رسیده باشه .
بنظر من هیچکس بتنهایی مقصر نیست . والدین کنترلگر ، رهبران کنترلگر زمینههای تسلیم ناشی از ترس را پرورش میدهند طی نسلها.
اینها افراد خودشیفته و نارسیسیم را طی نسلها پرو بال میدهند .و آنها را به انسانهایی تبدیل میکنند که همدردی را درک نمیکنند.
آنها نتیجه زیاده روی هستند.
آنها بجایی میرسند که خود در ظاهر جانشین خدا و کل هستی و در باطن خود را همه کارهی هستی میدانند .
آنها نمیفهمند و نمیتوانند بفهمند که ؛
هر انسانی را که خداوند به او حق نفس داده شایستگی زندگی را دارد.
«ایکاش بت نسازیم »
دقیقا درسته حلیمه جان