جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قرص خواب-داستانک 6

به نام یزدان پاک

ویس منتشرشده در کانال تلگرام   «قرص خواب»     https://t.me/taherehkhademi

 

داستانک قرص خواب

به وقت 21 روز گذشته از قلب بهار 1402

متین هنوز به سن بلوغ نرسیده‌بود و دلش می‌خواست که کار بزرگی در زندگی‌اش انجام دهد.

اما نمی‌دانست که چه کاری می‌تواند انجام دهد که خارق‌العاده باشد.

همه تلاش‌ها برای انجام کارهای دلخواهش به جایی نمی‌رسید و هیچکاری او را خوشحال و دیگران را شگفت‌زده نمی‌کرد.

روزی به فکر خودکشی افتاد، شاید او را خوشحال نمی‌کرد اما حسابی می‌توانست دیگران شگفت‌زده کند!

اما راه‌های خودکشی چه بودند؟ چه کاری می‌توانست به راحتی او را به مرگ نزدیک کند.

طناب‌دار، پرت کردن از پل عابر پیاده، قرص‌های خواب آور به تعداد زیاد، همه راه‌هایی ساده بودند که می‌توانست با آنها مرگ را همچون فنجانی چای گرم سر بکشد.

راه آخر که همان سرکشیدن مرگ بود، از همه جذابتر بود.

به دنبال قرص خواب به داروخانه رفت، از لابه لای داربست های در حال نصب، وارد داروخانه شد

 کمی شک داشت.ممکن بود نسخه‌پیچ از این همه دارو شک کند و حتی به او ندهد. چاره‌ای نبود هرمقدار می‌دادند می‌گرفت و بعد به داروخانه‌ای دیگر می‌رفت

نسخه پیچ زیر چشمی نگاهی به او انداخت و پرسید: واسه چی اینهمه قرص میخوای؟

گفت: مامانم حالش خوب نیست قرص‌های خوابش تمام شده، دکتر هم نیست براش بنویسه!

خلاقیت در دروغ گفتن را هم یاد گرفته‌بود.

نسخه پیچ: اینهمه که نمیتونم بهت بدم حالا اینا رو بگیر بگو فعلا سر کنه بعد نسخه بیار بهت بدم

باشه‌ای گفت و حساب کرد. دم در داروخانه مشغول جابه‌جاکردن دارو ها در کیفش بود که حس غریبی می‌گفت:

چیزی در حال سقوط است

صدایی می‌شنید اما نمی‌دانست از کجاست!!

اطراف که خبری نبود، صدای شبیه به صدای سقوط جسمی سخت بود، هنوز به بالای سرش نگاه نکرده بود که ترک سنگفرش خیابان درست پیش پایش توجه‌اش را جلب کرد.

ساختمان 7 طبقه‌ای که وارد طبقه همکف‌اش شده‌بود، بدلیل عایق‌بندی دیوارها در حال نصب داربست بود.

کارگرهای داربستی آن بالا به خیال اینکه سایبان نصب شده، وسایل چفت‌و‍بست داربست‌ها را بین همدیگر با پرتاب کردن ردوبدل می‌کردند.

اما سایبان در گوشه ای که او ایستاده بود، درست نصب نشده‌بود و لبه‌اش هم آویزان بود.

دیدن شکاف سنگفرش پیاده‌رو که بواسطه آچار داربستی به او لبخند می‌زد گواه می‌داد که تنها یک قدم با آنچه که برایش در حال تدارک بود فاصله‌داشت.

شاید او می خواست جام مرگ را به شکل دیگری سر بکشد

اما این مرگ بود که تصمیم می‌گرفت چگونه همانند باران در قلب مرداد ماه، زمین خشکیده را شگفت زده کند!!!

حال که خود از زنده‌ماندن انگشت‌به‌دهان بود، تعریف اتفاق افتاده نیز می‌توانست دیگران را حیرت‌زده کند.

بیشتر کسانی که عکس شکاف پیاده رو را دیدند او را در آغوش گرفتند و خدا را شکر کردند که او از این اتفاق جان سالم به دربرده‌است.

او بار دیگر انگشت به دهان ماند!!

او برای جلب توجه دیگران، به دنبال راهی برای دستیابیِ مرگ به داروخانه رفت اما اکنون این زندگی‌اش بود که همه را مبهوت کرده‌بود.

 

داستانک چمدان را شاید دوست داشته باشید

پست های مرتبط

4 دیدگاه دربارهٔ «قرص خواب-داستانک 6»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید