پنجشنبه هفته گذشته، وقتی برای گرفتن کارت دانشجویی دوستم وارد آموزش دانشگاه شدم، بعد از سلام با کارمندان خانم، یکی از آنها به من گفت:
ما از صبح میگیم خانم خادمی چرا تا الان نیومده، انگار حتما باید پنجشنبهها شما رو ببینیم.
جملهاش برایم عجیب بود، زیرا ما فقط چهارشنبه عصر و پنجشنبه صبح در دانشگاه حضور داریم و من تنها به جهت نماینده کلاس بودن، تاکنون تعاملی کمی بیشتر از سایرین، با آموزش داشتهام.
از همه جالبتر، خانمی که این جمله را گفت، در ذهن من، انعطافناپذیر بود و احساس میکردم هیچگاه نمیتوانم برای او تاثیرگذار باشم.
وقتی به خودم برگشت
چهارشنبه که استاد راهنمای پایاننامهام مشخص شد، یکی از اساتید، مرا به دلیل سختگیر بودن استاد راهنمایم ترساند. وقتی استرسم را به همکلاسیهایم گفتم، از آنها این جملهی استفهام انکاری را شنیدم:
❓تو و استرس؟
البته که استرس آن لحظهام کاملا طبیعی بود و من هیچ تظاهری به داشتنش نمیکردم.
پنجشنبه صبح قبل از ورود به کلاس، به آموزش مراجعه کردم و در خصوص امکان تغییر استاد راهنما از آنها سوال پرسیدم.
همان کارمند خانم به همراه همکارش، اذعان داشتند که با توجه به پویایی و فعال بودن شما، ضرروتی برای این نگرانی وجود ندارد و میتوانید با این استاد به نوشتن پایاننامهای عالی و دفاع به موقع امیدوار باشید.
ناگهان درونم چراغی روشن شد، زیرا من قصد داشتم، برای جامعهی کارمندان شهرستان خمام کاری انجام دهم. امیدواری بعیدی نیست که بتوانم در جهت ارتقای همکاران خود، گام موثری بردارم.
❓پس چرا نگرانم؟
انرژی مضاعفی گرفتم و به کلاس برگشتم.
من در طول یک سال گذشته، تلاش کرده بودم که تاثیری هرچند اندک بر جامعهی دانشگاهم بگذارم و اکنون در حال دریافت آن انرژیای بودم که از مدتها قبل، انتشارش را آغاز کرده بودم.
گویی در تمام لحظهها، آئینهای بازتابدهنده پیش رویم بود و تمام افکار و رفتارهایم را از نیک و بد، به سمتم انعکاس میداد.
از کی خودم را شروع کردم؟
از سال ۱۴۰۰ که با مجموعهی «بیشتر از یک» آموزش دیدن را برای تبدیل خودم به شخص دلخواهم شروع کردم، یکی از اهداف مهمم این بود که برای اطرافم بیشتر از نقش سادهی یک نفره را ایفا کنم.
درست همان مفهومی که از نام این مجموعه و هدف بنیانگذارش به ذهن متبادر میشود.
شاید حتی شبیه به یکی از قسمتهای فیلم «دیدی»(سری فیلمهای قدیمی از بازیگر معروف دیتِر هالِروُردن)، که در جلوههای ویژه بازسازی شده بود و او همزمان در حال ایفای نقش ۵ نفر بود.
همهی ما این توانمندی را داریم که بدون جلوههای ویژه در ذهن اطرافیانمان بیشتر از یک نقش ساده برعهده بگیریم.
نقشهای من
دختر، همسر، مادر، کارمند، ، فامیل، دانشجو، مهندس، نویسنده، کوچ، مدرس و کارشناس تنها نقشهایی است که به تناسب محیط، به من چسبانده شده است.
اما نقشهای منتشرکنندهی مهربانی، مروج کتابخوانی، گستراندن انرژی، مشوق با لبخند و نگاه و پروراندن عاداتی مناسب، میتواند به تمام نقشهای سادهی بالا، عمقی اضافه کند و باعث شود در ذهن آنها، بیشتر از یک نفر باشم.
کمالگرا نیستم که برای همه آدمها، در قالب این نقشهای اضافه قرار بگیرم، اما میتوانم در حد توان خودم، برایشان تلاش کنم.
حتی بهترین بازیگران دنیا هم، مخالفانی دارند که اعتقاد دارند اصلا بازیشان جذاب نیست.
برای بیشتر از یک نقش بازی کردن، شاید کار سختی در پیش داشته باشیم، اما آنچه که از ما در ذهن و زبانها باقی میماند، ارزشآفرین است.
خلق ارزشی که کمک کند، نقابهای خواسته و ناخواسته را از صورت برداشته و با تمام وجود آن باشیم که میخواهیم.