پارک شهر رشت را که یکی از بزرگترین پارکهای شهرم است، به تازگی در حال شناختن هستم. این شناختن را مدیون شروع دوچرخهسواری منظم با فرزندانم است.
کنار مسیر رودخانهی پارک، حیواناتی فلزی را گوشه و کنار پیادهراهش وجود دارد که تاکنون آنها را ندیده بودم. حیواناتی فلزی که به جهت رطوبت بالای شهر رشت زنگ زدهاند و رنگ اهرمهایشان حکایتی از سالها تنهایی بیان میکند.
شاید از ابتدا هم ایده خوبی نبود که در شهر مانند رشت و با رطوبت آن بالای ۹۰ درصد است چنین تزییناتی در پارک آن قرار گیرد.
اما شاید هم دلیل برای آن وجود داشت.
فلز در جوار رطوبت بالای شهر رشت زنگ میزند. اما به چه کسی؟
حس میکنم فلزها تنهاترین چیزهایی هستند که در رشت مدام زنگ میزنند و هیچکس آن سوی خط، جوابشان را نمیدهد. آنها نیز از زنگ زدن خود خسته نمیشوند.
شاید فلزها در شهر رشت از آدمها عاشقتر باشند.
با آنکه میدانند، هرچه بیشتر زنگ بزنند به نابودی خود نزدیکتر میشوند، دست از آن بر نمیدارند.
شاید عاشقی را میتوان از فلز و آن هم فقط در شهر رشت آموخت.
کسی عاشقتر از یک فلزِ رشتی سراغ دارد؟