دیروز در کلاس فن بیان تمرین جدیدی داشتیم. تمرینی که در آن باید لول صدای خود را طوری تنظیم میکردیم که به مسافتهای طولانیتر برسد.
حین انجام تمرین و شنیدن تمرین همکلاسیهایم، احساس میکردم نیاز به چکاندن قطرهای عصبانیت در کلامم دارم تا بتوانم طوری فریاد بزنم که شخص داخل لابی، داخل راهرو آکادمی، کنار درب آسانسور و حتی خیابان، صدایم را بشنوند.
تا پایان کلاس، منتظر دریافت چنین حقیقتی بودم. اما عنوان نشد. ما در واقع یاد گرفتیم که چگونه بدون غلیان هیجانات، فرمی از فریاد را به کلام وارد کنیم که دریافتی از عصبانیت برای گوینده نداشته باشد.
ما تمام جملههایی که ما برای ایراد این فرم، تمرین کردیم، هیچ حسی از خشم، عتاب، قهر و تند خوئی را نداشت.
مهمترین موضوعی که دیشب یاد گرفتم این بود که خشم شاید در اکثر اوقات دستِ فریاد را بگیرد و با خود همراه کند، اما فریاد میتواند رفیق نیمه راه خشم باشد و به تنهایی سفرِ کلامی خود را آغاز کند.
روایت پادشاه درون، خاطره دیگری از کلاس فن بیان است.