فرشته‌ای به نام مادر

دیروز جلسه‌ی اول با مادران خیریه* برگزار شد. هرچه به لحظات شروع جلسه نزدیکتر می‌شدم، اضطراب کافی نبودن، خوب نبودن و یا محتوای مناسب نداشتن، درونم جولان بیشتری می‌داد. یاد گرفته بودم به نوعی همه‌ی آنها را عقب بزنم و به نحوی سرم را مشغول آنچه قرار است انجام دهم، کنم. مادران که تعدادشان بیشتر شد جلسه را آغاز کردیم.

پس از تفریح صبحگاهی کوتاهی؛ موضوع اسفنج شدن مغز به وسیله‌ی مشارکت و گفتگو در میان جلسه با مربی را برایشان توضیح دادم. از آنها خواستم برای اینکه چیزی بیشتر از چند مفهوم پیش پا افتاده، با خود به خارج از جلسه ببرند، سوالات من را بدون خجالت، با ربط و بی‌ربط پاسخ دهند. پس از توضیح این قسمت، محتوای اصلی جلسه را توضیح دادم.
سوالی را روی تخته نوشتم، اما قبل از اینکه توضیح اضافه‌تری برای سوال بدهم، پاسخ از زمین و آسمان کلاس برایم بارید. تصمیم گرفتم بدون توضیح اضافه، تنها به پاسخ‌هایشان اهمیت بدهم و عبارات کوتاهی از پاسخ‌هایشان را روی تخته بنویسم.

من تنها با جملاتی، پذیرا بودنم برای هر پاسخی به آنها نشان داده بودم، اما آنها به نحو مناسبتری، مشارکت خود را پیشکشم کردند.

در پایان، از آنها خواستم تا متن کوتاهی را برای جلسه‌ی بعد بخوانند.

اما ماجرای دیروز تنها به جلسه ختم نشد. پس از پایان کلاس به تماس‌های بی‌پاسخم نگاهی انداختم، چندین بار مادر و یک بار یکی از دوستانم.

به مادر که زنگ زدم امیررضا پاسخ داد. تعجب کردم.

امیررضا قرار بود ساعت ۹:۳۰ مهدیار را با آژانس روانه‌ی کلاس کند و خود نیز ساعت ۱۱:۳۰به دنبالش برود. حال ساعت نزدیک ۱۱ و او همراه مادر بود. امیررضا گفت:

مهدیار سوار ماشین شد که دیدم کیف کلاس همراهش نیست. برگشتم که کیف رو براش بیارم که دیدم در واحد بسته شده. اومدم به راننده آژانس بگم که به پدرم تماس بگیره تا فکری کنیم که مامان‌جونی دم در خونه ظاهر شد. مهدیار بدون کیف رفت کلاس و حالا هم داریم از خونه‌ی خاله با کلید برمی‌گردیم خونه.

مادر حین جلسه تماس گرفته بود تا بداند اگر خانه هستم پرچم ماه محرم را برایم بیاورد. وقتی جواب ندادم حرکت کرد و در بهنگامترین حالت ممکن، همچون فرشته‌ای، دست امیررضا را در بلاتکلیفی گرفت. او را از ماندن در گرما و پارکینگ خانه نجات داد و ۱۱:۳۰ نیز با هم به دنبال مهدیار رفتند.
من، برای گرفتن دستان مادرانی تنها، کنار کودکانم نبودم، اما نگهدارنده‌ام، فرشته‌اش را برای دستگیری آنها فرستاد.

*خیریه فاطمه‌الزهرا یکی از خیریه‌های بسیار شفاف در زمینه‌ی کمک به خانواده‌های تک سرپرست و فرزنددار است. آشنایی من با این خیریه، از مرگ ناگهانی علیرضا(همکلاسی امیررضا) شروع شد تا سرآغازی برای حضورم در خیریه باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا