عصبانیت عصبها و مسافران دوستداشتنیام
مدتی با عصبانیت عصبهای دستم کنار آمدم و نوشتن را به چند خطی محدودکردم، تنیس را بوسیدم و هرروز با نگاهی حسرتوار به ساک وسایلم، امیدوارانه خواهان صبرشان هستم، مچبند آتلدار و کاموایی را باهم میاندازم.
خلاصه همه کار کردهام که بگویم به هرچه میپرستید به فکرتان هستم.
اما روزهایی است حس میکنم، دیگر توان اینهمه سکوت از نوشتن برایم مقدور نیست و واژهها همچون مسافرانِ ساعتها معطل شده، منتظر خروج از مبدا خود هستند و توان معطلی بیش از این را ندارند.
🌻برخواستم، برخواستنی از جنس نشستن
نشستن پشت لپتاپ و شنیدن صدای دلنشین تایپ ۱۰ انگشتی.
اما دیگر تنها نبودم. قرصهای مسکن و کیسه آبگرم حولهای یاسی رنگم، همنشینان ساعات نوشتناند.
کیسه آب گرم پناه آرامکردن عصبهاست، وقتی مسلسل به دست گرفتهاند تا دستم را هدف رگبار خود کنند.
درد از پشت انگشتها به مچ و بعد به tennis elbow میرسد.
جای کیسه آب عوض میکنم، بيچاره او هم سرگیجه گرفته و نمیداند بر کدام قسمت دستم باید تمرکز کند.
اما من میدانم چگونه متمرکز باشم.
💐حال که درد به سراغم آمده تا حافظ جسمم باشد، باید مسافرانم را به آرامش دعوت کنم تا به نوبت به سمت مقصد جملهها، یادروزها و داستانهایم حرکت کنند.