وسطی بودم. وسط یک خانواده پنج نفره. وسطی بودن فقط ویژگی یک خانواده پنج نفره است.
اما وسطی بودن مزایا و معایب بسیاری دارد. من از مزایایش بهره میبردم و با معایبش کنار میآمدم.
یکی از مزایا وسط نشستن در ماشین بود که در عین حال عیب هم محسوب میشود. از ابتدای سفرها وقتی وسط مینشستم، به جاده مسلط بودم و به آن افتخار میکردم. اما وقتی خواب، رفیق همیشگیام در سفرها، قصد دزدیدن چشمانم را داشت، دیگر وسط نشستن، چندان حُسنی محسوب نمیشد.
بهترین سالهای مسافرت خانوادگیمان با یک پژو ۴۰۵ استیشن سپری شد. علی رغم با کیفیت بودن این خودرو، تولید انبوهی از آن صورت نگرفت. جادار بودن صندلی و صندوق عقب و امکان جلو آوردن صندلی برای دسترسی به وسایل صندوق، تنها دو مزیت سادهی این ماشین بود.
اما در یکی از پیکنیکها، همین عرض ماشین با همدستی ماجراجوییِ پدر، نزدیک بود، کار دستمان بدهد.
ارتفاعات خلخال بودیم و دربهدر دنبال مکانی برای پهن کردن بساط ناهار. پدر راهی فرعی را انتخاب کرد و بدون نظرسنجی از ما وارد آن شد. فکر کردیم شاید این راه فرعی به مکانی خارج از دید خورشید راهنمایمان کند. راه بسیار تنگ بود و خاکی. طرف راستمان تپّه و سمت چپ نیز درّه بود.
هرچه بیشتر هم میرفتیم، نه عرض راه بیشتر میشد و نه انتهایی برای این راه بی سرانجام دیده میشد.
پدر از انتخابش منصرف شد و تصمیم گرفت دور بزند. همه به مهارت پدر در رانندگی ایمان داشتیم اما جادهی تنگ و ماشین پهن، راننده حرفهای را از راننده ناشی تشخیص نمیدهد. پدر به هر زحمتی بود، دورش را زد. اما ترس از سقوط، لحظهای دلهای ما را تنها نگذاشت. شاید تنها این پدر بود که درب دلش را برای ترس باز نکرده بود وگرنه ممکن بود چند لحظهی دیگر به جای خوردن ناهار زیر سایه، همه باهم مهمان عزرائیل میشدیم.
گاهی فکر میکنم اگر آن روز دفتر زندگیم با سقوطی به پایین درّه پایان مییافت، پژوی دوست داشتنیام را به خاطر عریض بودنش میبخشیدم؟
پاس کردن درس عبرت
مهیار، خاطرهای که نه زباله است و نه بازیافتی-