دیروز در یک جلسه کوچینگ، بازهم به مهمترین تعهد زندگی اشاره کردم. بلافاصله کوچی*، موضوع احترام را مطرح کرد.
من کوچی را از مدتی قبل میشناختم و همیشه میزان احترامی که در کلام و رفتارش دیده بودم، برایم ستودنی بود. در حین جلسه به دنبال مثالی میگشتم که بتوانم با توضیح آن، احترام را زیر مجموعه «تعهد به شادمانی» قرار دهم.
گاهی ما با وجود ارزشمند درونی خود، همچون مهمانی رفتار میکنیم که قرار نیست چندان با او اخت شویم. آوردن چای و صرف غذا صرف میزان قابل توجهی احترام، نهایت هزینهای است که ما برای این مهمان انجام میدهیم.
اما اگر این وجود ارزشمند، دوست چندین ساله باشد، برخوردی مانند مهمان بالا، او را از ما بیزار میکند. او از ما شنیدن صدایش، گرفتن دستانش و همکلامی بیمنت را میخواهد که وقتی دریافت میکند شادمانی به وجود هردوی ما سرریز میشود.
ما در هر دو حالت بالا به مهمانان خود احترام گذاردهایم، اما احترام خشک اول کجا و احترام همراه مسرّت دوم کجا؟
*کوچی در جلسات کوچینگ، همان مراجع در جلسات روانشناسی است.