دقیقا 14 ماه از تاسیس کانال تلگرامم میگذرد. از ابتدا که شروع کردم تنها خودم بودم و خودم. حتی میترسیدم کانالم را به کسی معرفی کنم. حسِ تقابل نگاه قضاوتگرانه با مطالب نگرانم میکرد. هر روز برای اینکه مطلبی در کانال منتشر کنم، فکری تولید میکردم.
در ابتدا ویس در کانال قرار دادم. بعد قرار شد مطلبهای کوتاه در قالب یادداشتهای روزانه بنویسم. کمی بعدتر یاد گرفتم میتوانم همان دستهبندی سایت را در کانال نیز اجرا کنم. دستهبندیها که انجام شد، من مدام در حال بهروزرسانی مطالبی بودم که میخواستم ارائه دهم. آنها را قسمتبندی میکردم و تلاش میکردم به هر قسمت لینک مجزای اختصاص دهم و در پستی آنها را به صورت کامل در اختیار مخاطبانم قرار دهم.
همیشه آنچه که برایم مهم بود کمک کردن بود و هست. زمانهایی که حس میکردم با انتشار مطالبم توانستم چراغی کمسو در ذهن کسی روشن کنم، بهترین ثانیههای عمرم بود.
اما چرا کانال و سایت را برای شروع کمک کردن انتخاب کردم؟
از ابتدا هیچ هدف خاصی از شروع این مسیر مستمر و روزانه انتشار محتوا نداشتم. تنها حس میکردم راهیست مطمئنتر از راههای دیگر و باید در مسیر بدانم که به سمت چه هدفی متمایلم؟
لحظه لحظههای فراز و نشیب این جوش و خروش انتشار را هیچگاه فراموش نمیکنم. هر روز، بدون وقفه و در هر شرایطی.
باد و طوفانِ حوادث، مشکلات و وظایف بیوقفه مادری شاغل، نتوانست چشمهایم را ببندد و ادامه دادن را برایم ناممکن جلوه دهد.
حال سوالی مهمتر. اصلاً چرا میخواستم کمک کنم؟
اسفند ۱۴۰۰ بود. شنیدن جملهای من را تکان داد. اولین بار بود که به صورت آنلاین در وبیناری شرکت میکردم.
وبینار معرفی دوره کوچینگ موسسه ویدان. من بدون اینکه حتی بدانم کوچینگ یعنی چه، برای زندگی خود برخواستم.
دکتر محمد مهدی ربانی، پیش نیاز شرکت در دوره کوچینگ را فقط یک چیز اعلام کرد:
اگر شور و شوق زیادی برای کمک کردن دارید در این دوره شرکت کنید.
من انگار سالها منتظر شنیدن این جمله بودم. انگار تازه فهمیده بودم که عاشق کمک کردن هستم.
پنجمین نقطه عطف زندگی من اینجا شکل گرفت. (روزی دیگر رتبههای اول تا چهارم را نیز تعریف میکنم.)
دوره کوچینگ به همراه سرگروه و همگروهانی بینظیر طی شد. اما چه طی شدنی!
آموزشها و استفاده از تجربههای همگروهان بیمانندم، طاهره دیگری را متولد کرد.
من مسیر تازهای برای زندگیام انتخاب کرده بودم و در مسیر با اساتید بیهمتایی نیز آشنا میشدم.
انتخاب مسیر تازه بیچالش نبود. اما این انتخاب به قدری برایم هوشمندانه و درست بود که نمیتوانستم وجود چالشهای بزرگ و کوچک را بهانهای برای ادامه ندادن بدانم.
حال که در ۱۴ ماهگی کانال، ۲۲ ماهگی کوچینگ و 21 ماهگی نویسندگی قرار دارم، حس میکنم به مسیری که انتخاب کردن بیشتر از گذشته اعتقاد دارم و قویتر از لحظه شروع، عاشقش هستم.
من در خواستنی فطری، علایقم را یافتم، مخاطبانم را جذب کردم، اساتیدم را شناختم و رشد کردم.
مسیری که در این مدت طی کردم همچون مسیر رسیدن به قلعه الموت که تنها یک بار سفر به آن را تجربه کردم، پر از پیچهای خطرناک، سراب، دستانداز و جاده خاکی بود.
مطمئنم در ادامه نیز، مسیر صاف و مستقیمی در پیش ندارم.
اما تنها از یک چیز مطمئنم و آن این است که من به پشتوانه او شروع کردم و با مدد او هم تا هرجا که بخواهد، ادامه میدهم.