سالهای دانشجویی بواسطه نزدیکی ایستگاه سرویس دانشگاه به منزل جدیدمان مسیری را همیشه پیاده میرفتم. پیادهروی را دوست داشتم و یکی از علاقهمندیهای همیشگیام بود.
اما گاهی این علاقهمندی به درد وجدانی بیامان برایم تبدیل میشد.
گاه که در مسیر خانمی مسنی را میدیدم که بار سنگینی به دستانش آویزان است، حس درونیام این بود که پیش بروم و بارش را سبک کرده و چند قدمی او را همراهی کنم.
اما درونم یک گِلمان منتقد و پرمدعا بود که مرا بازمی داشت و مدام تکرار میکرد:
اگر فکر کنه میخوای دزدی کنی!! اگر فورا جواب منفی بده، اگه فکر کنه که خیلی پیر نشده!!!
این اگهها من را بازمیداشت.
تاحدی که برای رهایی از هجوم حرفهایش از موقیعت چنان فرار میکردم که دیگر امکان کمک هم نداشته باشم.
البته که ترک موقعیت هم از درد وجدانم نمیکاست اما تا حدی گلمان را ساکت میکرد.
دیروز که در حال گوشدادن صوت یکی از کلاسهای سال گذشتهام بودم و عبارت شجاعت مهربانی را شنیدم، خاطرات ترسوبودنم بدجوری در مقابل چشمانم مارش نظامی رفتند.
ترس از نه شنیدن، قضاوت شدن و حتی ترد شدن باعث شد کمککردن که یکی از ارزشهای زندگیام بود را کناری گذاشته و درد وجدان را به بخشی از لحظههای زیستنام تبدیل کنم.
آنروزها گذشت اما روزهایی هم بود که وقتی مسیر طولانی اداره تا خانه را طی میکردم، خانم هایی را که در ساعات کمبود ماشین های عبوری منتظر بودند، سوار کردم.
شجاعت سوارکردن آنها در جاده های کم رفتوآمد و بدرقهشان به دعایی از جنس سلامتی، سالها رانندگی در جاده های باریک و پر از مه را برایم بیخطر کرد.
روزهایی که قرار پلکهایم مهمتر از جاده بود و رسیدن کم اهیمتتر از لحظهای آسایش.
دیگر پیادهروی نبود که خوشحالم میکرد بلکه ترک کردن دردِ وجدان از وجودم بود که به اندازه تمام پیادهرویها شادمانم میکرد.
گوشنوش 25 اردیبهشت 1402
منتشرشده در کانال تلگرام https://t.me/taherehkhademi
سرزنش فطرتی پاک به این مطلب نزدیک است شاید دوست داشته باشید
2 دیدگاه دربارهٔ «شجاعت مهربانی یا درد وجدان؟»
سلام
دقیقا این موضوع هم برای من ایجاد شد ، منتها برعکس داستان شما مواقعی که با ماشین بودم و مسافری کنار خیابان بود را از ترس سرقت و ایجاد ناامنی سوار نمی کردم ، بعضی مواقع ترس و احتیاط با هم قاطی می شود و نمیشه که آن رو شناسایی کرد
سلام بله بارها پیش میاد مهم اینه که بتونیم به انتخاب قلبمون گوش بدیم