-هنوز نمیدونم از کجا شروع کنم؟
خوب بالاخره از اول تعریف کردن هم خیلی سخته. چی بگم دکتر دست خودم نبود. یعنی الان که دارم نگاه میکنم، میبینم دست خودم بود.
بخدا دکتر الکی میگن دست خودمون نیست مگه میشه؟ چجوری میشه سر هر کی که میدونی زورت بهش میرسه عصبانی بشی؟ی
ه بار رفتم تهران پارس، سر چند تا جنس و قیمتش، یهو عصبانی شدم، پسره رو اولین بار بود میدیدم، آشنا نبود. از پشت میز که بلند شد، دیدم 3برابر منه، بیخیال چک و چونه شدم. داشتم اوج میگرفتم که دیدم، هیچجوره زورم بهش نمیرسه!
ولش کن دکتر، خاطره نیومدم بگم که!
فقط یه لحظه بود، عصبانی شدم و زدمش! آخه خدابیامرز حرفم زیاد میزد. خیلی!
از صبح تاشب اگه خونه بودم، کل مخ آدمو مثل گوشت و مرغهایی که ریز ریز میکرد، مینداخت تو چرخ گوشت! عادتش بود. همش در حال حرف زدن باشه مادرش هم همین بود. همش میخواستن حرف بزنن.
آخه بابا یه چیکّه اروم بگیر ببین شاید طرفتم میخواد چیزی بگه! مگه چقدر حرف پوسیده تو دلت؟
دکتر: از اول نمیدونستی اینقدر حرف میزنه؟
-چرا میدونستم اینجوری هستن اما نه دیگه اینقدر!!
راستش اوایل که 6 ماه دوست بودیم خیلی خوب بود. اون میگفت منم میشنیدم! چقدر خوب بود اون موقعها دکتر. چرا اون موقع به نظرم نمیاومد که حرفاش زیاد و اعصاب خردکن هست! چرا همه حرفاش شیرین بود به نظرم؟
تازه اون موقع به حرفهای منم گوش میداد! عجیب نیست؟
الان که فکر می کنم میبینم اون موقعها حرفهای من گوشِ خریدار داشت.
پارسال بود، یه لحظه نیگاش کردم و حرف زد، یهو لحنش عوض شد. من حالم خوب شد با حرفاش حتی حرفا شمرده شد، منم جواب دادم، اونم شنید. دیگه بعدش حوصله نیگا کردن نداشتم، انگار نشد. اونم ضبط صوتش میذاشت دور تند و یکسره ادامه میداد. بیوقفه!
دستمو که بلند کردم، یهو خورد به صورتش، خواستم ضبط صوت قطع بشه. نمیخواستم واسه همیشه از کار بیفته!
نمیدونم چقدر زور داشت که یهو سرش خورد کنج دیوار! با دیوار فاصله داشتیم، ولی انگار یهو پرتش کردم.
من سالمم دکتر. پای کاری که کردم هستم، زنمو کشتم، بچههامو بیمادر کردم، خودم رو بیزن.
ولی بذارید دوباره واسه بچههام، پدری کنم! اونا بیمادر که شدن، بیپدر دیگه نشن!
بنویس جنون آنی، دکتر. خدا بچه هاتو واست نگهداره، شاید بخاطر بچههام قتل عمد نَبُرّن ؟
سیلی شنیدن قسمت پنجم شنیدن بود.
قسمت چهارم، شنیدن با چشم