هیچگاه نتوانستم به این سوال جواب منفی دهم. چند روز پیش کتاب «دین برای خداناباوران» را دیدم و چند صفحهای از آنرا خواندم.
نویسندهی کتاب «آلن دوباتن» در خانوادهای متولد شد که اعتقاد به وجود خدا موضوعی بیاهیمت و پیشپاافتاده تلقی میشد و دیدگاه آنها نسبت به افراد خارج از خانواده که به وجود خدا اعتقاد داشتند، گمراهکننده و سطحی تلقی میشد.
اما آلن تلاش کرد که راهی جدید میان دوراهیِ پیشرویش انتخاب کند.
آسیبها و تحریفهایی که اکثرا دینداران مسببش بودند را حذف و به جنبه های مثبت دینداری توجه کند.
شخصیت اصلی داستان «روی ماه خداوند را ببوس» نیز این سوال را مدام تکرار میکند.
او که باید علت خودکشی یک دکترای فیزیک را در رسالهی دکترای پژوهشگری اجتماعیاش توضیح دهد، در هر بزنگاه ناگاه از خود میپرسد:
❓آیا خداوندی وجود دارد؟
و من هربار با خواندن سوال، سرریز از تعجب میشوم که چرا باید در وجود یک عظمت شک کرد؟
شاید جواب سادهتری برای این سوال باشد.
خدایی که آنها میخواهند ببینند، بیرون از خودشان قرار دارد و
خدایی که من حضورش را لمس میکنم درون خودم قرار گرفته است.
این تصور را میتوان از این جملات بهتر شناخت:
-چرا کاری برای بیمارها نمیکنه؟
-چرا مشکلات رو نمیبینه و ظالمها رو از بین نمی بره؟
-یعنی اون میتونه این همه بیعدالتی رو ببینه و هیچ کاری نکنه؟
🪷و راحتترین راه برای پاسخگویی به این سوالات مبهم و خروج از اضطراب انتخاب میان راههای پیشرو، شاید همان انکار وجودش باشد.