وقتی برداشته شد، نمیدانست در دست چه کسی قرار دارد؟ پرتاب شد و محکم به شیشهای برخورد کرد. باز هم نمیدانست به کجا وارد شده و چه اتفاقی افتاده است؟
با برخورد به شیشه، آن را به طور کامل شکست. بخشی از شیشه به روی او افتاد و منجر به خراش کوچکی شد. از خراش، آهی کشید و به اطرافش نگاهی کرد.
او روی فرشی آجری رنگ، فرود آمده بود.
همیشه میان سنگهای دیگر خیابان، به سنگین بودن و پرابهت بودن، افتخار میکرد. کسی به راحتی نمیتوانست آن را شوت کند و به اطراف بفرستد.
معمولا در گوشهای از خیابان ساکت میماند و تنها زیر پای عابری بیتوجه، حرکتهایی میکرد.
گاهی که باد، سر زده به مهمانی خیابان میآمد، برای لحظاتی او را همراه خود میکرد. اما همین سنگین بودن باعث میشد که نتواند چندان همراه باد شود.
گوشهای کز میکرد و به برگهای درختان حسودی میکرد. زیرا آنها آزادانه در گوش باد پچپچ میکردند و اون نمیتوانست از نجوای آنها سردر بیاورد.
رهایی از سرنوشت سنگی سنگین بودن، تنها با خرد شدن اتفاق میافتاد. اما دیگر سنگهای خرد شده، هویت اصلی او را نداشتند. شاید او به دلیل دیگری، این چنین سنگین آفریده شده بود.
وقتی روی فرش گرم خانهای فرود آمد، تمام روزهای خیس و خسته شدن گوشهی دیوار، پیش چشمانش رژه رفتند.
او به مهمانی خانهای رفته بود. آیا میزبان، این مهمان ناخوانده را، محترم میشِمُرد؟
هنوز به گرمی فرش عادت نکرده بود که گرمای دستان ظریفی را حس کرد. لطافت آنها، خراش حاصل از بوسهی شیشه را از خاطرش برد.
حال دلش میخواست برای این نرمی شیرین، کمی از مشکلات حضور در خیابان بگوید. شاید او را برای تزیین هم که شده، گوشهای از آن خانهی گرم قرار دهد.
در این افکار غوطهور بود تا جملاتی را برای ابراز سختیهایش آماده کند.
اما سقوطش به سمت پایین توسط همان ظرافت بیاندازه، حرفهایش را در ذهنش منجمد کرد.
سقوط روی سری بینوا اتفاق افتاد و خون حبس شده در رگها، ناگهان، خود را آزاد شده یافتند.
سقوط بعدی از سر به سمت آسفالت کوچه بود که باعث شد به چندین تکه تبدیل شود.
حال دیگر هویت سنگِ سنگین، چند پاره شد.
5 دیدگاه دربارهٔ «سنگ و رهایی از هویت-داستانک 20»
معذرت میخواهم طاهره جان
دوباره برگشتم به صفحهتون تا دوباره داستان قشنگتون رو بخونم دیدم کامنتی که گذاشتم چقد اشتباه تایپی دارم.
واقعن معذرت میخوام اینم از عوارض پیر چشمی هست .
خیلی ارتباطتون با اشیا رو دوست دارم و همینطور پیامشون رو
موفق باشین🙏
اشکال نداره عزیزم خودتن رو ناراحت نکنید همه اشتباه تایپی دارند به چشم ارتباط نداره
چقد جالب
بذ خرد سدن و منفعل شدن نوبت از بین میره
خیلی دوستم دارم از داستانهاتون که با اشیا حرف میزنید
و خیلی درس میگیرم
ممنونم🌹🙏🥰
ممنونم
طاهره خیلی خیلی خوب بود. واقعا لذت بردم