جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زنی که خود را یک خط می‌دانست

خط

بیتا با همسرش، آرمین و دو فرزند پسرش، آرتا و آرشام زندگی می‌کرد.

آنها زندگی نسبتا آرامی داشتند. پسران هر دو دانش آموز بودند و مرد هم در کارخانه‌ای کار می کرد و می‌کوشید زندگی خوبی برای خانواده فراهم کند.

روزها از پی هم می‌گذشتند. پسران بزرگتر می‌شدند، اما بیتا و آرمین از هم دورتر.

اعضای خانواده شبیه به خطوطی موازی و با فاصله شده بودند. خطوطی که همزیستی به ظاهر مسالمت‌آمیزی را نیز گواهی می‌داد.

خطوط پررنگتر والدین و خطوط کمرنگتر فرزندان بودند. خطوط پررنگ نقش راهبری و کمرنگ نقش پیرو را داشتند.

خطوط کمرنگ گاه که از مسیر خود منحرف می‌شدند، فورا توسط خطوط پررنگ اصلاح و در مسیر موردنظر آنها قرار می‌گرفتند.

گاهی همان کمرنگی هم نمایان نبود. در این مواقع، خطوط پررنگ، از رنگ خود به آنها حتی به زور تزریق کرده و آنها را به مسیر خود باز می‌گرداندند.

بطور مثال در مواقع کم شدن انگیزه برای درسخوانی، عدم انجام وظایف شخصی، رابطه تنگاتنگ با دوستان و عدم شرکت در مجالس خانوادگی، والدین دخالت کرده و تمام موارد را بدون کسب نظر از فرزندان اصلاح می‌کردند.

گویی آنها همیشه خودکار به دست داشتند. حتی برای یکدیگر نیز این خودکار به دست بودن، نمود بارزی داشت.

خط

اگر از هر کدامشان در انجام وظایف همسری یا وظایف مربوط به فرزندان، کوچکترین کمکاری سر می‌زد، توسط همسرش مورد شماتت قرار می‌گرفت و با خودکار او اصلاح می‌شد.

روزی از روزها، پدر و فرزندان، خانه را جهت کار و مدرسه ترک کردند. مادر نیز پس از آنها، برای خرید از خانه بیرون رفت. تازه به بازار رسیده بود که متوجه شد، کیف پول و کارت‌های بانکی در کیفش نیست.

احتمال داد که دیروز حین سرنگونی اتفاقی کیف، آنها از کیفش خارج شده باشند.

در ابتدا تصور کرد بتواند خریدهایش را بوسیله همراه بانک انجام دهد، اما بعد یادش آمد دفعات قبل در بازار برای اتصال به نت و رویت شبکه‌های اجتماعی، با مشکل مواجه بود. حتی بارهایی مجبور شده بود که پول نقد بیشتری با خود همراه کند تا مشکل معطلی برای اتصال کارتخوان به نت، پیش نیاید.

با تاکسی به خانه برگشت. زمان این رفت و برگشت و تردیدها، حدود 1 ساعت شد.

به خانه رسید که متوجه شد، گویی در خانه، مهمانی برپاست اما او فقط دعوت نیست.

آرمین میزبان دو مهمان بود و حالا بیتا، این مهمان ناخوانده، بهم‌زننده این ضیافت شده بود.

بیتا همان دم در، از راهی که آمده بود، برگشت. نه دیگر در بازار کار داشت و نه دیگر نیازی به برداشتن کیف پول و کارت‌های بانکی.

هوا بارانی و مردم عادی در تکاپوی زندگی خود بودند. بیتا به آنها نگاه می‌کرد، اما آنها را نمی‌دید. زیرا زندگی 15 ساله با آرمین، همچون فیلمی غمناک در مغزش در حال اکران بود.

او در تمام فیلم، خود را خطی می‌دید که همیشه تلاش کرده بود، بدون برخورد با دیگران، تنها راه درست موردپسند عموم را طی کند. اما این خط همچون مرزی میان او، آرمین و فرزندان عمل کرده بود و آنها را نیز مجبور به خط شدن کرده بود.

حال این خطوط موازی چه بر سر روابطشان با یکدیگر آورده بودند؟

خیابان به پایان رسیده بود و او به یک چهارراه رسید.

نبش چهارراه، ساختمانی عظیم‌الجثه بود. بیتا بدون هیچ هدفی به داخل ساختمان وارد شد.

به سمت آسانسور طبقات رفت و طبقه 12 را نشانه گرفت.

پنجره طبقه 12 که تاکنون، بلندای خود را رویت نکرده بود، وقتی بیتا او را باز کرد، مجبور به مشاهده شد.

بیتا، یک خط، کنار پنجره‌ای ترسان از ارتفاع، در ساعتی که افرادی در آن طبقه هنوز خواب بودند، میان خیابانی متقاطع، روی خود برای همیشه خط بطلان کشید.

 

داستانک پیام خیانت را شاید دوست داشته باشید

4 دیدگاه دربارهٔ «زنی که خود را یک خط می‌دانست»

  1. عههه چرا حالا اینجوری تموم شد🙁 من حس می‌کنم اون تلنگری که اون‌روز با دیدن مهمون‌ها بهش زده شد باید کاری می‌کرد تا به خودش بیاد و زندگی‌ش رو بهتر کنه. البته یه برداشت دیگه هم از پایان می‌شه کرد که معنی همینو میده:«بیتا به زندگی یک بُعدش پایان داد تا بعد دیگری از خودش رو قویتر بسازه و اون زندگی رو نجات بده» چرا این بعد رو می‌پسندم؟! چون تو داستان هیچ اشاره‌ای به تلاش برای نجات زندگی نبود و شخصیت منم جوری نیست که با شکستهای متعدد پاپس بکشم. پس این آخری به واقعیت ذهنیم نزدیکتر میشه.

    موفق باشی طاهره‌جون. ماجرای تفکربرانگیزی بود. ذهنمو حسابی درگیر کرد😅

    1. مرسی عزیزم و خوشحلم. آره ضربه پایانی برای خودمم ناگوار بود ولی همیشه که شیرین تمام نمیشه
      پایان بازی که نوشتی هم خیلی جالب بود

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید