جلسهی دیروز با مادران خیریه، کمی چالشی و متفاوت برگزار شد. البته که خود را برای چنین جلساتی آماده کرده بودم، اما در جلسه حس میکردم، راهکاری برای برون رفت از چالش بلد نیستم.
صحبت از هیجانات بود و استعارهی احساسات غولپیکر، اما در میانهی جلسه، به «گرانی»، «چرا همش ما باید قوی باشیم» و «فقط به خاطر بچه ها زندگی میکنم» رسیدیم.
یکی از مادران حرفهایی به غایت متناقض میزد که از میزان بالای افسردگی آموخته اما پرداخته نشده حکایت داشت. تناقض آمیز بودن حرفها به قدری بود که مادرهای دیگر هم قادر به سکوت نبودند.
به روشهای مخصوص خودم، تلاش کردم با شوخی و طنز پیش بروم و اوضاع جلسه را متعادل کنم.
امروز در لحظههای نزدیک اذان صبح و جولان چالشهای جلسه، به خاطرم آمد که من از آنها نخواسته بودم قبل از ورود به جلسه، زنبیل مشکلات خود را دم در بگذارند.
آنها با این زنبیل همه جا میرفتند و هر جا لازم بود، سیبی از زنبیل خارج کرده و پلاسیده بودنش را به همه نشان میدادند.
شاید بپرسید چرا؟
همیشه دلیل نشان دادن این سیب گندیده، خریدن ترحم شنونده نیست، گاهی تنها برای لحظهای سبک کردن زنبیل است.
با خودم قرار گذاشتم که این بار ابتدای جلسه با طنز از آنها بخواهم، تنها برای همین 1 ساعت هم شده، زنبیل مشکلات خود را بیرون در بگذارند. اگر توانستند این 1 ساعت را بدون
آن زنبیل سپری کنند، شاید بتوانند روزهای دیگر را هم بدون دید زدن مداوم به آن طی کنند.
اما اگر نتوانستند، مختارند جلسه را ترک کرده و هروقت توانستند به من افتخار دهند.
مزیت دیگر گذاشتن زنبیل مشکلات بیرون دَر این است که وقتی با ذهنی گشوده و آماده در جلسه مینشینند، شاید جلسه برایشان آوردهای داشت و توانستند گوجهی پوسیدهی کینه از مادرشوهر یا پرتقال گندیدهی ناسازگاری فرزند را دور انداخته و زنبیل را سبکتر کنند.
ما برای یافتن راهحلِ مشکلات خود، باید حتی برای یک ساعت هم شده، از آنها فاصله گرفته و به عضلاتمان فرصت تنفس بدهیم.
شاید حتی دلمان خواست زنبیل زمین گذاشته شده را دیگر برنداریم. چه بسیار مشکلاتی که دوباره میتوان جمع کرد و در زنبیل دیگر گذاشت.
❓مگر مشکلات این زمانه هم دچار قحطی میشوند؟
سگ نگیره ولی جو بگیره خاطرهی دیگری از همین جلسات خیریه است