امروز دو کتاب را به پایان رساندم. «شلوارهای وصلهدار» اثر رسول پرویزی و «حق نوشتن» اثر جولیا کامرون.
اولی را در سه ماه و دومی را در شش ماه خواندم.
«شلوارهای وصلهدار» مجموعهای از ۲۰ جستار طنزآمیز است که به روزهای تاریک و روشن دههی بیست برای یک دههی شصتی نور میتاباند. جستارهای اول مربوط به دوران مدرسه نویسنده است که از جذابیت و تازگی بیشتری برخوردار است.
اما فصل آخر «حق نوشتن» که با اسم کتاب نیز همنام بود، موضوع جالبتری داشت.
جک* در خصوص مهمانی شام با نویسندهی بزرگی میگوید که فکر میکرد حوزهی نوشتن و نویسندگی تنها مخصوص نویسندههاست. انگار تنها آنهایی میتوانند بنویسند و در واقع حق دارند بنویسند که شهرت نویسندگی را سالها به پیشانی خود چسبانده باشند.
گویی تا این مهر برجسته، روی پیشانی آنها قرار نگیرد، نه آنها نویسنده هستند و نه میتوانند خود را نویسنده بدانند و بخوانند.
اما به نظر من نوشتن و نویسندگی، کشوری با قوانین سختگیرانه نیست که تنها عدهای میتوانند ویزای ورود به آن بگیرند. نویسندگی، روستایی دلپذیر با آب و هوایی چهار فصل است که درب خود را برای احدی بسته نگذاشته و
برای ورود و بازدید همگان، هیچ پیش شرطی وضع نکرده است.
❓وقتی نوشتن را چنین مکان بدانم، میتوانم هر روز به آن سر نزده و دلم را تازه نکنم؟
📝نوشتن و حضور در روستای دلنشینِ نویسندگی، حق مسلمی است که برای همگان محفوظ است، مگر اینکه خودشان از این حق آگاه نبوده و آن را کتمان کنند.
*جک نام مستعاری است که جولیا کامرون در بعضی از کتابهایش، خود را خطاب میکند.
نوشتن قسمت 5 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن قسمت 6 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 7 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 8 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 9 را شاید دوست داشته باشید
نوشتن-قسمت 10 را شاید دوست داشته باشید