دیروز در حین جلسه آقای دکتر حسین پور داستانی از کتاب «مدیریت ویل دان» نوشته «کنت بلاچارد» برایمان تعریف کردند.
سالها پیش کشور ژاپن برای تامین ماهی بیشتر، مجبور میشود به آبهایی بسیار دورتر از اسکله رفته و ماهیگیری کند.
در خلال این رفت و آمدهای طولانی مدت، گوشت ماهی دیگر از آن طراوت و تازگی همیشگی برخوردار نبود. این موضوع به مذاق مردم ژاپن که انواع غذاهایشان با ماهی بود و طعم لذیذ آن حس نمیشد، خوشایند نبود.
باید جوابی برای مسئله پیش آمده پیدا میشد.
❓چطور گوشت ماهی به همان طراوت و تازگی از آبهای دوردست به کشور برسد؟
آنها تصمیم گرفتند برای ایجاد فضای شبیه به دریا برای ماهیها، یک کوسه نیز شکار کنند و آن را درون محوطه ماهیهای گرفته شده قرار دهند.
مسئله حل شد.
وجود کوسهها شاید باعث میشد تعداد زیادی از ماهیها، خورده شوند اما ماهیهای باقیمانده، همان طراوت و تازگی را تقدیم مردم ژاپن میکردند.
انگار که حضور چالشی دائمی در زندگی به هر جانوری کمک میکند، هر لحظه در تکاپو و فعالیت باشد.
❓در ادامه دکتر از حضار پرسید: آیا در زندگی آرام خود، کوسه انداختهاید؟
همان لحظه این سوال را از خودم پرسیدم. به طرز عجیبی جوابم «بله» بود. نه تنها یک کوسه، بلکه من هر بار کوسههای متعددی را درون تنگ آرام وجودم انداخته بودم تا تلاطمات کوسهی جدید با کوسههای قدیمی، لحظه لحظه مسیرم را پر چالشتر کند.
🦈شروع دوره کوچینگ و دورههای متعدد روانشناسی؛
🦈تحصیل مقطع ارشد روانشناسی؛
🦈حضور در کلاس فن بیان و گویندگی؛
🦈پیشنهاد به اساتید مختلف برای همکاری؛
🦈تاسیس کانال و سایت اختصاصی؛
🦈نوشتن اولین کتاب آموزشی و اقدام برای نوشتن اولین کتاب داستانی؛
🦈برنامهریزی برای چند برنامه آموزشی رایگان و غیر رایگان؛
🦈ارائه مدارک به بهزیستی جهت تدریس مهارتهای زندگی به نوجوانان و مادران تحت پوشش
کوسههای بزرگ بودند که همراه تعدادی کوسهی کوچک، هر لحظه چالشهایم را بیشتر میکردند. وقتی به کوسههای متعددم نگاه میکنم، از هر کدامشان لذتی، روانه وجودم میکنم.
شاید روزی این کوسهها تک تک ماهیهایم را نوش جان کنند، چندان مهم نیست. ترجیح میدهم روزهایم را با گرسنگی بگذرانم به جای اینکه درونم را خالی از کوسه کنم.
روزهایتان پر کوسه باد.