جان بالبی را بنیانگذار نظریه دلبستگی میدانند. نظریهای که پیوند عمیق عاطفی نوزاد با مادر را فطری دانسته و از آن به عنوان مهمترین عامل رشد سالم یک فرد یاد کرده است که اگر به درستی تا 3 سالگی کودک شکل نگیرد، بعد از آن خیلی دیر و با دشواری شکل میگیرد.
جان که خودش چهارمین فرزند از شش فرزند خانواده بود، مادری با انضباط و سختگیر داشت که تنها اجازه داشت، روزی یک ساعت هنگام چای، او را ملاقات کند. زیرا مادر تصور میکرد که بچه لوس میشود و این لوس شدن برای او خطرناک خواهد بود.
پدرِ جان به جهت جراح بودن، در جنگ کار میکرد و او از 7 سالگی به مدرسه شبانهروزی فرستاده شد.
در سن 4 سالگی پرستار موردعلاقهاش، خانواده را ترک کرد که جان از این اتفاق، بعنوان تراژدیِ هم سطحِ از دست دادن مادر یاد کرده است.
آنچه که در زندگی جان بولبی برایم شیرین و جذاب مینماید، این است که جان در تمام طول زندگی رنجی عمیق را تجربه کرده است.
اما آنرا به گنجی تبدیل کرد که باعث شد نام و یادش، با نظریهای مهم گره بخورد.
جان، رنج کمبود محبت عمیقِ مادر را در مطالعه با نوجوانان محروم از مادر بررسی کرد و حاصل این مطالعات و مطالعات روانپزشکی و روانکاوی را به دلبستگی و مراحل آن پیوند زد.
رنجی که به گنج تبدیل شد، از جان انسانی رشد یافته ساخت که محکوم به شرایط ناقص پرورش خود نشود و گنجی را به شکوفایی برساند.
❓رنجی درون خود دارید که دلتان بخواهد به گنج تبدیلش کنید؟