ربکا سولنیت از آن نویسندههایی است که نوشتههایش را نمیتوانم نادیده بگیرم. تاکنون بیش از ۲۰ کتاب منتشر کرده، اما تنها سه کتابش به فارسی ترجمه شده است.
یکی از آنها را که طاقچه به من هدیه داد و باعث شد با او آشنا شوم، تمام کردهام و و دیگری را نیز مدتی پیش خریدم، اما به تازگی شروع کردم.
هر دو مجموعهای از جستارهایش هستند که به فراخور نام کتاب، موضوعاتی از زندگی او را بیان میکنند.
جستارهایش از روانی خاصی برخوردارند و قلمش وقتی به کاغذ میرسد، دوستی صمیمانهای را با آن آغاز، و برای ما نمایان میکند.
در کتاب «نقشههایی برای گم شدن» او از سفر گفت و در «همین حوالی دوردست» از خانواده و جنگی دائمی که مادر با او آغاز کرده بود.
مادر همواره خود را در زندگی، سیندرلایی فراموش شده میدانست که باید برای رسیدن به خواستههایش، یا نقش قربانی بازی کرده و همدلی جستجو کند یا دخترش را قربانی زیادهخواهیها شود.
ربکا رقیب مادر در جنگ زیبایی بود و این جنگ هیچگاه پایان نیافت.
اما ربکا هیچگاه در این جنگ به مبارزه برنخواست. زیرا تنها پیروز جنگی که مادر آغازکننده است و انواع و اقسام مهمات اعم از تحقیر و سرزنش را در اختیار دارد، نتیجهای جز شکست برای فرزند ندارد.
پس نبرد چه فایدهای دارد؟ وقتی بدانی همیشه در این میدان بازندهای، بازهم برای جنگیدن اقدام میکنی؟
او تنها خود را به سپر مسلح کرد. سپری بدون ادوات جنگی.
🛡سپری که از او در مقابل نشخوار فکری ملامتهای مادر محافظت کند
وقتی از ۱۷ سالگی مستقل شد و مسیر جستجوگری و گم شدن میان معنای زندگی و رسالت خودش را آغاز کرد، درون سپر، رنجش را به گنج تبدیل کرده بود.
این تحول درون سپر شاید بیشتر شبیه به زایمانی سخت باشد. زایمان گنجی پررنج.
❓به رنجهای خودم میاندیشم که با آنها چه کردم؟
❓وقتی رنجیدم بزرگتر شدم یا کوچکتر؟ وقتی از رنجم گریختم، قویتر شدم یا ضعیفتر؟
❓با کدامیک بیهوده جنگیدم تا شکستش دهم و در مقابل کدامیک سپر گرفتم تا تنها زنده بمانم؟
🌷فرق رنج و گنج، در املا تنها یک حرف است اما تفاوت میان حقیقت آنها، صدها حرف…