«رضایت من گاه در ناخشنودی توست و تو طاقت آن را نداری.»
جملهای که خدا به موسی در جواب به درخواستش وحی کرد. موسی خواسته بود او به عملی راهنمایی شود که رضایت خدا در آن باشد.
همیشه دو امر متناقض کنار همدیگر قرار میگیرند و گاه دچار اشتباه میشویم که چگونه ممکن است متناقضین باهم رخ دهند.
اشک و لبخند، خشم و آرامش، سیری و گرسنگی، صبر و بیتابی، ترس و حرکت
اما بارها دیدهام وقتی تناقضها را کنار هم قرار دادم، رشد کردم و لحظاتی عجیب را گذراندم.
گاهی اوقات که در اداره بر سر موضوعی حساس قاطعانه صحبت میکنم، این پنداره به ذهن شنوندگان متبادر میشود که خشمی درون من جاری است و نیازمند آب قند آرامش هستم. حال آنکه تپش قلب من با حالت آرامش، هیچ تفاوتی نداشته و قاطعیت ظاهریام، قلبم را روی سرعت تند قرار نداده است.
و گاهی برعکس، همان شنوندگان در لحظهی وزیدن طوفان انتقاد مافوقها یا مراجعین؛ از میزان آرامش درونیام، تعجب میکنند.
تصور جایگیری این اندازه تناقض در لحظه شاید ناممکن باشد، اما وقتی به انتهای جملهی وحی دقت میکنم، حس میکنم میتوان به ظاهر برای کسی ناخشنودی خواست اما به غایت خرسندیاش فکر کرد.
در واقع این طاقت من است که تعیین میکند آیا توان بیشتر از این را هم دارم یا نه؟