راه 38 ساله

تقریبا چند ساعت قبل و دقیقا 38 سال پیش، به دنیا آمدم.

گاهی که حس می‌کنم لحظه به لحظه به دهه‌ی ۴۰ زندگی‌ام نزدیک می‌شوم، از خود می‌پرسم:

– تا حالا چیکار کردم تو زندگیم؟
-چه آدمی بودم؟
-دارم راهو درست میرم؟

شاید عجیب‌ترین واقعیتی که باید قبول کنم این است که زمان، منتظر شکوفا شدن من نمی‌ماند.

گاهی که دلم برای نوجوانی‌ام تنگ می‌شود، دلم می‌خواهد به آن دوران برگردم و با افکار اکنونم، دوباره از 15 سالگی، خاطره بسازم.

اما بعد با خودم می‌گویم اگر آن نوجوانی به سرگردانی نمی‌رفت، این گریزانی از پریشانی‌ هم رخ نمی‌داد.

🌸پس تو آنروزها در راهی رفتی، که باید می‌رفتی. پایت لغزید، سُر خوردی، افتادی، خسته شدی و بریدی، اما نه از ادامه دادن منصرف شدی و نه راه آمده را برگشتی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا