«به دل فقط از طریق رنجاندنش راه مییابند.»
این جمله را در ابتدای یکی از فصول اولیهی رمان «سرخ و سیاه» اثر استاندال خواندم و نتوانستم به راحتی از آن بگذرم.
❓با خود فکر کردم آیا من نیز اینگونه به دل انسانها راه مییابم؟
مغزم شواهدی ارائه میداد که اینگونه نیست. از طرفی منتقد درون نیز شواهدی رو میکرد که فرضیه بالا را معنیدار جلوه میداد.
البته که هر دو صورت بخش مهمی از هر انسان است و طبیعت آدمی را گواهی می دهد.
❓اما وجود این طبیعت، توجیه مناسبی برای رنجاندن محسوب می شود؟
❓شاید اگر هر بار که در حال بیان جمله، نثار نگاه و یا زبان بدنی خاصی هستیم، برگهی بازبینی را رو کنیم، بهتر متوجه شویم که در حال راه یافتن به دل اشخاص، از چه طریقی هستیم؟
تعبیر جالبی که کتاب «چگونه نفوذ کنیم؟» اثر «جان.سی.مکسول» به خاطرم آورد، این است که اگر آدمها را به خانهای تشبیه کنیم، برای ورود به خانه، راههای متعارف و نامتعارفی وجود دارد که همگی را میتوان امتحان کرد. راههایی چون: فاضلاب، تونل زیرزمینی، پنجره، سقف و …
❓اما چه راهی آسانتر از درب اصلی خانه که شخص آنرا به رویمان باز کرده، وجود دارد؟
❓حال بنگرید آیا راه رنجاندن، راهی است که شخص، خودش درب را برایمان باز کند؟