چ-نمیتوانی کمتر سر و صدا به پا کنی؟
ق1-من سر و صدا به پا میکنم؟ کی گفته؟
چ-پس کی؟هی خودتو میای میزنی به من که چی؟ بگی از من خوشت میاد؟ من انقدر خاطرخواه دارم. لازم ندارمت. هر دفعه یکی میاد کلی برام غش میکنه که فقط نگاش کنم.
ق1-نه اینکه من ندارم؟ تو خوبی بابا. خاطرخواه!هههه! کلاس بالا بهت نیومده.
چ-خیلی حالا همیشه تمیزی و برق میزنی؟
ق1-پس چی که برق میزنم. نگاه به پشتم بکن. ببین چی نوشته؟
چ-چی نوشته؟ من که خارجکی سرم نمیشه.
ق1-همون دیگه خارجکی سرت نمیشه. سرت میشد میدیدی چی نوشته، کرک و پرت میریخت.
چ-باشه بابا. تو خوبی. خارجکی هم که سرت میشه کافیه.
ق1-خواستی میتونم بهت یاد بدم یه ذره یاد بگیری حداقل با کلاس بالاها بپری.
چ-نخواستیم از تو به ما نرسه بهتره.
ق1-خود دانی. گفتم هرروز میای اینجا بیکاری، چیزی هم بهت یاد بدم، دست خالی نری.
چ-اونی که اون طرف وایساده، چرا اینقدر بد نگام میکنه؟ چشاتو درویش کن. روتو اون ور کن.
ق1-کی رو میگی؟ نشونش بده ببینم؟
چ-اونجا دیگه. یه جور وایساده که انگار داره این ورو نگاه نمیکنه. اما همش زیر چشمی منو میپّاد.
ق1-هی عمو! چته؟ چیزی گم کردی اینطرفها! چیه همش این زید ما رو نظر میندازی؟
چ-در دلش و آرام (زید! من؟ با من بود؟من رو میگفت؟)
ق2-من چیزی گم نکردم، اون سمتم نگاهم طبیعی بود. شما دنبال شَر میگردی انگار. ولی من خیلی وقته پیداش کردم، تو جیبمم دارمش. اراده کنم، ریختم وسط.
ق1-نه بابا! پس همچین بدت نمیاد خاکیات کنم، حالیت بشه اینجا کی حرف اولو میزنه؟
ق2-حرف اول رو شما بزن. کیه که بشنوه؟ مهم حرف آخره.
ق1-تنت خیلی میخاره، آخه بخارونمم که از هم وا میری، قاشقِ نَشُستهی بیکلاس!
ق2-نَشُستِه خودتی و ….
از اینجا به بعد دیالوگها به فضای مودبانهی جاقاشقی وارد میشود که ممکن است نکات آموزشی زیادی برای همه داشته باشد.
اما ترجیح میدهم به این میزان نکات آموزشی بسنده کنم.
به دل جز فقط از طریق رنجاندش راه مییابند. (سرخ و سیاه، فصل همدلیهای گزیده)
گفتگوها در ذهن ماگ
گفتگوها در ذهن کازیه
1 دیدگاه دربارهٔ «وقتی عاشق، نشان فارغ دارد»
چقدر زیبا 👍🏻👍🏻عالی