اگر این سوال از شما پرسیده شود، چه جوابی میدهید؟
به راستی ما به دنبال چه چیزی در زندگی خود میگردیم؟
کلمات کلیشهای مانند: عشق، آرامش، لذت، شادی و حتی پول و مقام واژههایی ذهنی و عینی هستند که ذات واقعیشان چندان مشخص نیست.
وقتی از ذات اصلی این واژهها و حتی معنی و اندازهی دقیق آنها اطلاعی نداریم، پس به دنبال چه میگردیم؟
سوالات اینچنینی وقتی روی میز مغز قرار میگیرند، پاسخی عمیقتر را کاوش میکنند.
اما مغز، انگار عادت کرده که راهحلی دمدستی داده تا از شرِّ پیدا کردن جواب اصلی، خود را رها کند.
چرا نمیخواهیم در طول زندگی روی یک سوال بمانیم و پاسخی منحصربفرد برای خود پیدا کنیم؟
این از عادت امتحان دادن نشات نمیگیرد؟
گویی امتحان و سوال همیشه مترادف قبولی و رد قرار گرفتهاند و اگر جواب سوالات را بدهیم، قبول میشویم.
اما آیا اینگونه سوالات، جواب روشنی دارند؟
اینجا و این لحظه از زندگی بایست و از خودت بپرس:
به دنبال چه بودی؟
اکنون به دنبال چه هستی؟
آیا ماهیت دقیقش را میشناسی که اگر به آن دست یافتی، بدانی که رسیدهای؟
اما گاهی من با این سوال در افکارم فرو میروم.
آیا به دنبال همانی هستم که باید باشم؟