دعوت گرفتن از درد

شنبه دو هفته پیش، در اداره روز پُرکاری داشتم.

نمی‌توانستم پرونده‌ها را به روزهای دیگر موکول کنم، چون حس می‌کردم در ساعت کاری، موظفم همه‌ی آنها را تمام کنم.

ندایی درونم زمزمه می‌کرد:

انجام دادن تموم اینا بهت آسیب می‌زنه.

از ندای درونی گفتن و از من نشنیدن.

همه پرونده‌ها را انجام دادم و دردِ آرنج و شانه و گردن را به بدنم، ناخواسته دعوت کردم.

تصور کردم با تمرینات شنا بتوانم از بخشی از دردها را بیرون کنم، اما کلّ آن هفته نتوانستم به استخر بروم.

از آن روز که من درد را به خانه‌ی بدنم پذیرا شدم، با هیچ ترفندی نتوانستم هیچکدام را از خانه بیرون کنم.

شاید اگر آن روز، حرف ندای درونی را می‌شنیدم و رسیدگی به بخشی از پرونده‌ها را به روز بعد موکول می‌کردم، امروز میزبان درد در اقصی نقاط بدنم نبودم.

❓تا به حال برایتان پیش آمده که ندای درونی هشداری بدهد یا از انجام کاری منع کند؛ گوش نکنید و بعد نتیجه‌ای که پیش‌بینی کرده بود، اتفاق بیفتد؟

 

تو خوب میشی-درد-قسمت 11 

 چشم و گوشهای درد-قسمت 12 

دردی که تغییرم داد-درد-ق13

درد و دردسر نبودنش-قسمت 15

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا