امروز در خصوص بیماری «جذام» اطلاعاتی را از کتاب «همین حوالی دوردست» خواندم. او در جستار «غده»، تلاش کرد با یادآوری فعالیتهای انساندوستانهی چگوارا، با بیماران جذامی و مردم تهیدست، بخش مهمی از رنج بیماران جذامی را توضیح دهد.
در علائم بیماری جذام آمده که در مراحلی از بیماری، بخشی از پوست آنها بیحس شده و درصورت قرارگیری در معرض خطری دردناک، آن را درک نکرده و ممکن است تا مرز سوختگی کامل عضو نیز پیش روند.
همان لحظه جمله زیر به خاطرم آمد:
درد یکی از نعمتهای بزرگ ماست.
وقتی احساس درد میکنیم، یعنی سالمیم.
وقتی متوجه میشویم یکی از اعضای بدن در حال رنج است، یعنی هنوز بیماری مهلک، سرگرفته نشده است.
و اگر به درد برسیم؛ علت را بیابیم؛ ریشهاش را بخشکانیم، یعنی هنوز زندهایم.
به ریتم قلب انسانی که در کماست و به دستگاهی متصل است، فکر کنید.
تا وقتی زنده است، خط سبز دستگاه، نوسان دارد، اما وقتی خط سبز همراه سوتی آشنا شود، یعنی مُردگی شروع شده است.
بیدردی، بیغمی، خوشحالی و سرزندگی نیست.
احساس درد همراه ماست از تولد تا مرگ و تا آغاز لحظات بیزمان و مکانی، رهایمان نمیکند.
❓دردهایت را بشمار، کدام را رسیدگی و کدام را رها میکنی؟
❓دردی داری که به استخوان رسیده و در حال شکافتن وجودت است؟
تو خوب میشی-درد-قسمت 11
چشم و گوشهای درد-قسمت 12