امروز در بخشی از کتاب «دلهرههای کودکی» خواندم:
«اِعمال کمابیش پنهانی، مهار نشده و خودآگاهِ قدرت بر کودک از سوی بزرگسال، ریشهی تمام تحقیرها و تبعیضهاست.»
برای درک بهتر و ملموس این دور باطل میتوان، از مثالهایی در دسترس استفاده کرد.
❓تاکنون به مطب دکترهایی مراجعه کردهاید که منشیهایش، اخلاقهای تند و زنندهای داشتهاند؟
آنها به گونهای با بیماران برخورد میکنند که گویی بیماران یا همراهانشان، ارث هنگفتی از آنها بالا کشیده و آنها را در تهیدستی افکندهاند.
در اکثر اوقات متوجه شدم دکتر موردنظر نیز از اخلاق و رفتار شایستهای برخوردار نیست و او نیز در میزان اهمیت دادن به بیمار و شنیدن درد و رنجش، ارث پدر خود یا منشیاش را خواهان است.
البته آنچه که در ظاهر میان منشی و دکتر مشاهده میشود رفتاری محترمانه و آبرومندانه است، زیرا ما توان مشاهدهی خرابی گسترده در پایههای پل ارتباطی میان آنها را نداریم.
❓آیا منشی از حقوق دریافتیاش راضی است؟
❓آیا ساعت کاریاش با میزان دریافتی هماهنگ است؟
و…
و دقیقا برعکس، در مطبهایی که دکتر، رفتار محترمانه و مناسبی با بیماران دارد، منشیها به مراتب، فهیمتر و مودبترند و ادعایی هم بابت ارث و میراث از بیمار ندارند.
در واقع طبق جملهی «آلیس میلر» (نویسندهی کتاب دلهرههای کودکی) منشیهای بدخلق، تلاش میکنند خشم و رنج خود را به دلیل عدم وجود رابطهی سالم با رئیس، بر بیماران بینوا خالی کنند.
دایرۀ خوارشماری، میتواند برای تمام بیماران لحظات سختی را رقم بزند.
حال تصور کنید که والدینی که هنوز از این خشم و رنج متحملشده در دوران کودکی خود رها نشدهاند، آن را نشناختهاند و در خودآگاه خود بازیابی نکردهاند، در دایرهی خوارشماری قرار میگیرند.
آنها نمیتوانند راهی مسالمتآمیز و بیدردسر برای رهایی از این خشم و رنج پیدا کرده و همه آنرا در قالب اعمال قدرت به سمت کودکِ خود روانه میکنند.
شاید تصور کنیم برای هر شروعی دیر باشد، اما همیشه میتوان از دایره خوارشماری خارج، و روی دایره عزیزشماری یعنی «صبر، تشویق و مبالغه در عفو»، حرکت را آغاز کرد.