یعنی مادر خوبی نبودم؟داستانک 22

برایش داستان که می‌خواندم، با لگدی جوابم را می‌داد.
به زبان لگد به من می‌فهماند که از داستان خوشش آمده است.
گاهی اما، معنیِ لگدش را نمی‌فهمیدم.
نمی‌دانم از من ناراحت بود یا می‌خواست غصه‎هایم را درونم خفه کند؟
بعضی روزها دلم برای لگدش تنگ می‌شد.

خودش می‌فهمید و به یکباره لگدی نوش‌جانم می‌کرد.
من نه که ناراحت، بسیار هم شاد می‌شدم از این لگد ناگهانی.
اما اینبار انگار فرق داشت.
لگد نزد، اما بی‌تابانه به تمام وجودم به جای خون، درد را پمپاژ کرد.
جایش انگار امروز تنگ شده بود.

مطمئنم دیگر نمی‌خواست در آغوشم باشد.
انگار برای بیرون آمدن می‌خواست نفس خودم را بگیرد.
-صبر کن پسر، الان بیرون میای. تو خوش‌شانسی که خونه‌مون نزدیک بیمارستانِ.
من عاشق دویدنم، ولی او به من نفس نمی‌دهد تا بدوم.
نمی‌دانم برای آمدن عجله دارد یا از دستِ شکم تاریک و تنگ من خسته شده؟

کاش بداند این دنیا به راحتی و آرامشی که درون من دارد، نیست.
هرچند که من خودم نیز آرامشی تقدیمش نکردم.
❓یعنی مادر خوبی نبودم؟
پدرت که رفت، هنوز نمی‌دانستم تو را در من به امانت گذارده.
وقتی هم که فهمیدم، دلم نمی‌آمد دیدن این امانت ناخواسته را از خودم دریغ کنم.

❓یعنی مادر خودخواهی بودم؟
شاید رازی در تو بود که قرار نبود پدرت از آن مطلع شود.
نمی‌دانم.
در بیمارستان آبرویم را بُردی.
همه فهمیدند در حال دویدن به این سمت دنیا هستی.

و تو زودتر از زمانی که بتوان حدس زد، متولد شدی.
نه وقتی که همه می‌گفتند و انتظار داشتند.
درست در وقت دلخواه خودت آمدی.
این اخلاق یک دنده بودن را حتما از پدرت یاد گرفتی.
اما چطور ممکن است؟

تو حتی یکبار هم او را ندیدی؟
شاید هم من در میان داستان‌ها برایت از او گفتم.
کاش بود و می‌توانست اکنون کمی تسکینم دهد.
چرا اینقدر برای آمدن عجله داشتی؟
فکر کردی بیرون از شکم من، آش دهن‌سوزی می‌دهند که به تو نمی‌رسد؟

درون من هرچه بود، از این محفظه و سوزن‌ها که بهتر بودم.

دستگاهت بوق می‌زند.
چه شد پسر؟
کجا می‌روی بی‌مَن؟
من اینجا منتظرم ببینم چشمانت چه رنگی است؟
چرا پرده‌ها را می‌کشند؟

و تو….
زود آمدی تا اینقدر زود هم بروی؟
فکر کردی زحمتی برایم داری؟
چه باری روی دوش دنیا می‌توانستی بگذاری که قبل از گذاشتنش منصرف شدی؟

باری از دنیا برداشتی تا غمی بر دل من بگذاری؟
شاید فکر کردی من مادر بدی هستم.
خداحافظ کودک در آغوش نگرفته‌ام.
بی‌تعلل ایستگاه دنیا را به مقصد جذابتری ترک کردی.

خدا در بهشت به تو خواهد گفت:
همه‌ی مادرها خوب هستند.

 

 

پ.ن: داستان به سبک جمله‌نویسی روایت شد.
اگر اشکی را مهمان چشمانتان کردم، پوزش می‌خواهم.
به مناسبت روز مادر، تنها خواستم اَدای دینی کنم به مادرانی که رنجِ مادرانگی کشیدند، اما روی فرزند ندیدند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا