قهوه مخصوص-داستانک 11

قهوه

کافه در کوچه کم رفت‌و‌آمد بود. اما جای دنجی به نظرم آمد.

صندلی‌هایش از جنس چوب‌های قدیمی بود. دوستش دارم. یاد صندلی خانه مادربزرگم انداخت که سالها پشت آن برایم چای می‌ریزد ولی هیچ نگفته، به بیرون خیره می‌شود.

کاش می‌توانستم آنکه منتظرش بود، برایش بیاورم.

چیز خاصی میل نداشتم و تنها قهوه مخصوص کافه را سفارش دادم. همیشه مخصوص بودن برایم هیجان‌انگیزتر از سفارشات معمول بود.

قهوه که روی میز قرار گرفت، اطرافم عوض شد. وارد کافه که شده بودم، یاد دائی گمشده‌ام افتاده بودم که مادربزرگ سالها منتظرش بود.

حالا او پیش چشمانم نشسته بود. دائی به حرف آمد: «سالها می‌خواستی بدونی چرا مادربزرگ بعد از رفتن من دیگه آدم سابق نشد؟ درسته؟»
-آره همیشه هیچ وقت بهم نگفت.

-من بهت میگم. بپرس تا بگم.

-چرا وقتی رفتی دیگه خونه، خونه نشد؟ مادربزرگ هم انگار نیست.

-قهوه داره سرد میشه من وقت زیادی ندارم فقط یه سوال میتونی بپرسی
-چرا رفتی؟
-واسه تو رفتم، واسه این قهوه که آروم بخوریش. واسه نشستن اینجا بدون نگرانی

-ولی مادرت؟

-اون فقط روزها دلش تنگه. من هرشب بهش سر میزنم. دلش می‌خواد روز نباشه و همیشه شب بشه که من برم پیشش.

-پس من میرم ناراحت میشه؟

-نه ناراحت نمیشه اون دلش تنگ دیدن من تو لباس دامادیه که ندید و رفتم.

-واسه همین همیشه خاک کاور لباس دامادی تو میگیره؟

-آره چون هرشب با اون میرم دیدنش. روزها مواظبش باش، من شبها هستم.

قهوه که سرد شد، دائی رفت. حتی مزه‌اش هم نکردم.

دلم می‌خواست بار دیگر او را ببینم و رازهای دیگری برایم بگوید.

گارسون را صدا زدم. وقتی سفارشم را گفتم، گفت:

«هر شخص یکبار برای همیشه می‌تواند از این قهوه سفارش دهد.»

 

داستانک نگرانی را شاید دوست داشته باشید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید