شب بود. کوچه خلوت از انسان و پر از جانداران بیزبان بود. هوا سرد بود. نگرانی شانهبهشانه، همراهش بود. پاها زلزلهوار گامی به جلو برمیداشتند. گویی برای قدم زدن شک داشتند. زبان گشوده به ذکر بود.
🦻👁گوشها در گوش تیزکن برای جذب صدایی غریب قوی میشدند و چشمها هر صحنه از اطراف را اسکن کرده و با آنچه باید باشد، مقایسه میکردند. آنها توانایی اسکن تصاویر پشت سر را نداشتند و این اسکنهایِ مفقودیِ موردنیاز، سنگینی دستانِ نگرانی را روی شانهها بیشتر میکرد.
✋دستها تنها بیکاران این تظاهرات حواس بودند و منتظر برای انجام یک حرکت ناگهانی در صورت اتفاقی غافلگیرانه.
اغتشاشات به طرزی ناگهانی، خاموش شد. آنها در عملیات غافلگیرانه، دشمن فرضی و ناپیدا را کشف و ضبط کرده و تحویل مقامات دادند.
دشمن فرضی، ناپیدا، غافلگیرکننده و مرموز، سایه بود.