هیشکی به فکر من نیست. هیشکی حتی من رو حساب هم نمیکنه. کاش بابا، تو 4 سالگی ترکمون نمیکرد. اون تا همیشه به من بدهکاره. نباید ما رو تو اون وضعیت تنها میذاشت. مامان خیلی اذیت شد تو اون اوضاع، هیچکس به ما حتی یه نون هم نمیداد.
انگار وقتی بابا نداشته باشی آدم هم نیستی. اینجوری همه میفهمن چی به سرم اومده و تا همیشه اسمم یادشون میمونه. شاید وقتی دارن تصمیم عجیبی در مورد خانواده یا بچههاشون میگیرن، بیشتر مراقب عواقبش باشن که ممکنه یه جامعه رو بسوزونه.
صدایی در پشت سر: در لعنتی رو باز کن. تو را به خدا درو باز کن.
کاپیتان، تو هم مقصری. اون دانشآموزها هم مقصرند. شاید خودشون نه، ولی پدر مادراشون حتما مقصرند.
دارم کوههای آلپ رو میبینم، همیشه دوست داشتم با سارا، اونجا کوهنوردی کنم. اما اون هیچوقت نمیخواست درست با من وقت بگذرونه. همش نمیشه که کافه و قهوه.
کوه به آدمها انگیزه میده، روح آدم رو سرحال میکنه. اشکال نداره سارا، الان میرم. این دفعه کامل و از نزدیک و جاهایی رو میبینم که هیچوقت با کوهنوردی نمیشه دید.
(صدای ضربههای شدید به درب شنیده میشود)
بزنین. نمیتونین هیچوقت اون درو باز کنین. این درب کاکپیت اتاق خلبان رو هیشکی نتونسته بدون اجازه از داخل، باز کنه. زور چیو میزنی کاپتان پاتریک؟ خودت که میدونی در حالت بسته، نمیتونی بازش کنی.
دیگه تموم شد، همه چیز. آندریاس رو یادتون بمونه.
صبر کن! برج مراقبت، با توام، تو فقط مراقب مسافرهای داخل هواپیما بودی، برات مهم نبود کسایی که تو این اتاق مراقب همه چیز بودن، اصلا مشکلی دارند؟ لازمه کسی صداشون رو بشنوه؟ تو مراقب همه بودی، الا آدمهای این اتاق. تو هم مقصری که از من مراقبت نکردی!
فردا تیتر روزنامه این میشه:
کمک خلبانی که با یک هواپیما به کوهنوردی رفت. آندریاس لوبیتز همه را به تماشای آلپ برد.
فقط حیف که خودم نیستم.
واقعیت: هواپیمای ایرباس ای۳۲۰ با ۱۴۴ مسافر، دو خلبان و چهار خدمه پروازی روز سهشنبه، ۲۴ مارس ۲۰۱۵ (۴ فروردین ۱۳۹۴) در نزدیکی یک پیست اسکی و روستای دورافتاده «بارسلونت» در دامنه کوههای آلپ فرانسه در حد فاصل شهرهای دینی و بارسلونت در ۱۰۰ کیلومتری شهر نیس در جنوب فرانسه سقوط کرد.
بر اساس گزارش دویچه وله مستند به صداهای ضبط شده در جعبه سیاه هواپیما و اظهارات دادستان مارسی، پس از آنکه خلبان هواپیما کابین را ترک میکند، آندریاس لوبیتز درِ کابین را به روی او میبندد. خلبان هواپیما از کابین خارج شده بوده و نمیتوانسته در را از بیرون باز کند و تا آخرین لحظات سقوط در حال تلاش برای بازکردن در کابین بودهاست. از لحظهای که آندریاس لوبیتز هواپیما را در حالت فرود قرار میدهد، هشت دقیقه طول کشیده تا هواپیما به کوه اصابت کند و ظاهراً در تمام این مدت خلبان کاپیتان پاتریک سوندهایمر، در پشت در کابین مانده بودهاست.
پ.ن1: داستانک فوق با چاشنی تخیل نویسنده و فاجعهای است که 8 سال پیش رخ داد، نوشته شده است.
پ.ن2:سارا، اسم نامزد سابق آندریاس است که نویسنده آنرا انتخاب کرده است.
پ.ن3:نکته دردناک این سقوط حضور 16 دانش آموز آلمانی در این پرواز بود که از سفر آموزشی اسپانیا در حال برگشت بودند.
2 دیدگاه دربارهٔ «آلپ از نزدیک-داستانک 17»
چه وحشتناک. وقتی مرگ فرا برسه یکی مثل اندریاس فقط وسیله این مرگ میشه
کلا داستان وحشتناکی بود
خیلی دلم سوخت واسه بچه هایی که از اردو برمیگشتن و بدون پدر و مادر تو کوه جون دادن