دارتی در اداره ما نصب شده و همکاران برای رهایی از خستگی و فشار زیاد کاری، با آن اعصاب خود را به هواخوری میفرستند.
من نیز چند بار امتحانش کردم، اما بجای دارت روبهرو، دیوار اطراف آنرا مستفیض به سوراخ و خراش کردم. دیوار بیچاره که از برخورد مداوم چند تیر پیاپی تعجب کرده بود، انگار زمزمه میکرد:
-منو چرا میزنی؟ دارتو بزن. اون امتیاز داره نه من!!
بعد از چند بار به دیوار زدن ترجیح دادم، مزاحم بازی حرفهای همکاران و دیوار بیاعصاب نشوم و سرگرم فعالیتهای جذاب خودم باشم تا هم از آخر میان آنها، اول نشوم و هم بیجهت دیوار بیگناه را مجازات نکنم.
سهشنبه، آخر وقت بود که برای انجام کاری به بخشداری رفتم. کارم در حال انجام بود که توسط اعضای جلسهای که در اتاق بخشدار در جریان بود، فراخوانده شدم.
توضیحاتی در خصوص پروژهای بسیار ساده در یکی از روستاها دادم و از جلسه خارج شدم.
پروژه به جهت ایرادی که به گزارش من گرفته شد، در جلسه تصویب نشد.
بماند که همین پروژه، برای همین روستا، در ابعاد دیگری، در ماه گذشته و با همین نحو گزارشنویسی، تصویب و اجرا شد.
من به تمام ایرادات که به گزارشم گرفته شده بود، در جلسه پاسخ دادم اما انگار پاسخهای من برای سوالات ذهنی آنها قانعکننده نبود.
من موظف شدم گزارش را تغییر دهم. بررسی پروژه و لزوم اجرایش نیز به جلسه بعدی موکول شد.
من در آن لحظه خودم را دارتی دیدم که همگان به هدف ایجاد خراش و گرفتن امتیاز، به سمتم نشانه میروند. اما آنچه که روی دستشان میماند، خراشی است که به دیوار پشت من یعنی مردم بیگناه وارد میشود.
تعویض گزارش و نوشتن گزارشی کاملتر، برای من تنها چند دقیقه وقت میگیرد، اما مردم پشت من، برای انجام پروژه، چند هفته باید صبر کنند.
براستی آنها چه میخواستند و چه شد؟
سکسک در ایستگاههای هدف-قسمت 7
هدف، وسیلهای برای توجیه سوزاندن-هدف-قسمت 6