🩸هرشب، خونهایم چه خوابهایی میبینند؟
🩸خونم چون کرم ابریشمی است که وقتی سر از پوست بیرون میآورد، پرواز میکند.
🩸وقتی من از دیدن خون میترسم، او نیز از دیدن من میترسد؟
🩸آیا خون جاری در رگها هم مانند زایندهرود خشک میشوند؟
🩸وقتی ورزش میکنم، خون در رگها به وجد میآید.
🩸مغزها زنگ میزنند، خونها، در را باز میکنند.
🩸برای مغز پوسیده تنها خون، مرهم است.
🩸خون در رگهایم بند میآید، وقتی بفهمد دوستش ندارم.
🩸خونهایم برای بیرون رفتن فقط از یک نفر اجازه میگیرند.
🩸پوستم، نگهبان سادهلوحی است، او خیلی زود گولِ خون را میخورد.
🩸دستم، وقتی چاقو میبیند دلش برای ملاقات با خون تنگ میشود.
🩸خونها، مسافرانی بیبازگشتند. کاش حداقل بدانند برای چه میروند؟
کاریکلماتور منگنه را شاید دوست داشته باشید
کاریکلماتور منطقه امن را شاید دوست داشته باشید
کاریکلماتور ستاره را شاید دوست داشته باشید
3 دیدگاه دربارهٔ «خون به روایت کاریکلماتور»
کاریکلماتورهای جذابی بودند طاهره جان👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
🩸کاریکلماتورهای زیبایی بود. مغزها زنگ میزنند، خونها، در را باز میکنند. این یکی رو خیلی دوس داشتم.
آره خودمم خیلی اون جمله رو دوست داشتم چند معنایی به ذهن میاره که جالبه