روایت تقویمها هم حکایتی شیرین است.
هرروزش، تعریفی را به ذهنت میآورد که کجایی؟ چه کاری باید انجام دهی؟ به چه کسی باید زنگ بزنی؟ و یا امروز به چه کسی باید تولدش را تبریک بگویی؟
این تنها وظیفه تقویم است که یادت بندازد، امروز یاد چه کسی را باید زنده نگهداری و یا به یادبود چه کسی باید به اشکهایت، دستور باران بدهی؟
امروز تقویم روی میزم، پیام دیگری برایم داشت.🗓
امروز او یادآور شد که 37 سالِ پیش، مادری در نیمههای شب، راهی بیمارستان شد تا نوزادی را به دنیا آورد که تا آن لحظه از دختر یا پسر بودنش، اطلاعی نداشت.
وقتی خبر رسید دختر است، برادر بزرگتر تصمیم به نامگذاری گرفت.🎂
او از دوستان هممحلهای، نامی را زیاد شنیده بود. نام خواهر دوستش، «طاهره» بود و این پرتکرارترین نامی بود که تا آنروز پسری 5 ساله شنیده بود و بدینگونه، نام نوزاد «طاهره» شد.
حال که تقویمهایم، گذر روزهای تلخ و شیرین این 37 سال را گزارش میدهند، باید بدانم برای آنچه که برایش آفریده شدم، وقت چندانی ندارم.
⁉️تقویم روی میزم، برای فرداها چه خوابی برایم دیده است؟
خاطره نگاه پردیس را شاید دوست داشته باشید