امروز نیز ارمغانی نو از کتاب «تجربههای ماندگار در گزارشنویسی» دارم.
گزارش 64 از خانم «اوریانا فالاچی» خبرنگار و نویسندهی معروف کتاب «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» است.
او سوار بر هواپیمایی آمریکایی شد تا کل عملیات بمب ریختن بر ویت گنگها در جنگ 20سالهی ویتنام را، گزارش تهیه کند.
کارش را در ذهنم بسیار هیجانانگیز تصور کردم، اما وقتی از چتر نجات آگاه شدم کمی عقب کشیدم. وقتی چتر نجات در یک هواپیمای جنگی میبندیم، یعنی اینکه هر زمانی در هواپیما احساس ناامنی به وجود بیاید، باید به موقع از آن به پایین بپریم.
حتی تصور اینکه روزی مجبور باشم این کار را انجام دهم، فوبیای سقوط و ترس از ارتفاع، به طرز عجیبی در درونم فعال میشود.
🛫هواپیما برای ریختن بمب باید در کمتر از ۱۰ ثانیه ارتفاع کم کند و دوباره اوج بگیرد.
لحظههایی به شدت نگرانکننده برای کسی که تاکنون آنها را تجربه نکرده است.
گزارش به قدری روایی و لحظه به لحظه بود که من نیز خود را در آن هواپیما تصور میکردم.
در آن ۹ ثانیه من نیز همراه واژههای نویسنده، سقوط و اوج حس میکردم.
🛫سقوطی که هر لحظه در آن تصور میکنی که دیگر بازگشتی به اوج در کار نیست.
نکتهی جالبتر این لحظهها اینجاست که وقتی به آنهایی که میخواهد بمب رویشان بریزد نزدیک میشود، مرگ آنها را آرزو میکند. زیرا میداند آنها، او را برای مرگ هدف قرار دادهاند و اینجاست که دیگر از مرگ آنها لذت میبرد.
حین خواندن گزارش، نظر مثبتم در خصوص نویسنده به طرز عجیبی در حال افول بود.
❓او از مرگ ویتگنگها لذت میبرد. مگر میشود از مرگ کسی لذت برد؟
از گزارش که بیرون آمدم، از حس نفرتی که از نویسنده برایم به وجود آمده بود، خجالت کشیدم.
آیا من میتوانم از مرگ کسی که برای مرگ من نقشه کشیده است، لذت نبرم؟
وقتی به آنها که تفنگ به سویش گرفته بودند، از پنجره هواپیما نگاه میکرد، دلش میخواست از آنها فرار کند. اما فرار تنها روی زمین معنی دارد و در آسمان، هیچ مکانی برای فرار کردن وجود ندارد.
تقریبا یک هفتهی دیگر این کتاب را تمام میکنم.
دروغ نگفتم اگر بگویم، از همین حالا دلم برای این پروازها تنگ میشود.
من با خواندن این گزارشها برای لحظاتی به ۷۰ سال قبل رفته و دوباره پشت میزم، برمیگردم.
آیا تا به حال پرواز با واژهها را امتحان کردهاید؟ من هرروز این تمرین خلبانی را انجام میدهم. شاید روزی خلبان زبردستی شدم. البته برای تقدیم زندگی نه پیشکشِ مرگ…
🛫اوج و فرود با واژهها، هیچگاه ترس را به وجودم، آن اندازه که نتوانم ادامه دهم وارد نمیکند.
حتی اگر برای لحظهای بجای فرود، سقوط کنم، لذت، کمک خلبان قابلی است که همیشه کنارم قرار دارد.
قابلیت خننککننده – کتاب-قسمت 12 را شاید دوست داشته باشید
مسافران کاغذی من– کتاب قسمت 13 را شاید دوست داشته باشید
کام و آغوش جایگزین کتاب– قسمت 14 را شاید دوست داشته باشید
نوشیدن قطره – کتاب قسمت 15 را شاید دوست داشته باشید
کتابها، وعدهای مطبوع با صورتی آسیبپذیر – کتاب قسمت 16 را شاید دوست داشته باشید
11 دیدگاه دربارهٔ «خلبانِ واژهها»
واژهی پرواز واژهها رو خیلی دوست داشتم. نویسنده چه لحظات ملتهای رو تجربه کرده . مشتاق شدم کتابش رو بخونم. ممنونم بابت این گزارش نویسی جذاب طاهرهجان. قلمت مانا❤️
آره خیلی کتاب خوبیه حتما بخون
از خانم فالاچی به کتاب در اوایل انقلاب خوندم « زندگی جنگ است و دیگر هیچ»
اون کتاب هم در باره جنگ ویتنام بود . قلمش رو دوست دارم .
ولی در باره جنگ ، فک میکنم انسان با خودش در جنگ هست و براینکه خودشو آروم کنه دلیلی براش میتراشه تا ….
جالبه اینجا هم اونایی که در ویتنام جنگیدن خودشون رو سربازان خدا میدونن که بر علیه کمونیست جنگ کردن تا از گسترشش جلوگیری کنن.
طاهره جان قلمت مانا
تلاشت مستدام🙏🌹
از اوریانا فالاچی یه کتاب تو اوایل انقلاب خوندم
فک کنم کتاب « زندگی جنگ است و دیگر هیچ نیست» بود .
قلمش میکشونه آدم رو تا …..
اما چیزی که هست انسان برایاینکه از وجدان درد اذیت نشه برای کارهاش دلیل میتراشه
جالبه اینجا همه اونایی که در جنگ ویتنام بودن ، خیلی بخودشون افتخار میکنن و خودشون رو یه جورایی سربازان خدا میدونن و فک میکنن بخاطر سرکوب کمونیست آدم کشتند.
طاهره جان قلمت مانا
پرتوان باشی🙏🌹
آره خیلی دلم میخواد ازش بخونم چیزی هنوز فرصت نشده
یه جا خونده بودم که توی جنگ مهم نیست که چقدر مرگ دیگران در شرایط عادی برات وحشتناک باشه. اونجا تو به هدف داری زنده موندن خودت پس از مرگ دشمنت لذت میبری و چیزی که تا قبل از اون شرایط برات قبیح بوده در شرایط جنگ برات مقدس میشه.
تا زمانی هم که توی اون شرایط باشی متوجه عمق زخمهایی که روی تن خودت وارد میشه، نمیشی تازه در شرایط صلح و ارامشه که میبینی جنگ چه بلایی سرت اورده.
خیلی از سربازایی که از جنگ ویتنام برگشتن به بیماریهای روانی دچار شدند. چون تازه یادشون میاومد که چه جنایتی رو مرتکب شده بودند
ولی در کل این گزارشت رو خیلی دوست داشتم.
تلاشت قابل ستایشه
وای آره خیلی فاجعه بود نمیتونستم این همه فاجعه رو هضم کنم
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد رو از این نویسنده خوندم و در دون غرق شدم. بینظیر بود. از توضیحات شما هم متوجه شدم که در این کتاب هم بخوبی تونسته خواننده رو در متن فرو ببره که اینچنین با کلمات سقوط کردی.
چند روز پیش به این سوال فکر کردم که آیا میشه از مرگ کسی لذت ببرم؟ پاسخ منفی بود. ولی تهش به این رسیدم که میتونم به شنیدن خبرش منفعل باشم. حتا اگر اون شخص روزی واسم عزیز بوده باشه!!!
آره خیلی زیاد
چقدر بده آدم خلبان هواپیمای جنگی باشه که قرار بمب بندازه رو سر مردم…
و چقدر قشنگ که آدم پرواز با واژهها رو یاد بگیره برای تقدیم زندگی(این قسمت رو خیلی دوست داشتم طاهره)
آره خودمم خیلی دوست داشتم ممنونم