لیوانم خراب شده و دیگر قهوهام را گرم نگه نمیدارد.
دفتر خاطراتم خراب شده و دیگر خاطرات زیبا و به یاد ماندنی در خود نگه نمیدارد.
بادکنکها خراب شدهاند و دیگر سری به اوج آسمان نمیزنند.
گلها خراب شدهاند و دیگر طراوت خانه هدیه نمیدهند
عروسکها خراب شدهاند و دیگر جواب دختربچهها را نمیدهند.
تقویمها خراب شدهاند و دیگر روزهای خوش را ورق نمیزنند.
صندلیها خراب شدند و دیگر خستگی آدم را تحویل نمیگیرند.
پردهها خراب شده است و دیگر باد بهاری را به خانه راه نمیدهند.
ماه خراب شده است و دیگر در شبهای تنهایی طلوع نمیکند.
کولهپشتیها خراب شدهاند و دیگر تجربهها را درون خود جای نمیدهند.
عصاها خراب شدهاند و دیگر دستی را در بغل نمیگیرند.
رومیزیها شدهاند شدند و دیگر ربودن دل را کنار گذاشتهاند.
بالشها خراب شدند و دیگر میزبان خواب نمیشوند.
پتوها خراب شدند و دیگر به جای بخاری، کولر نصب کردهاند.
انگار داستانها نیز خراب شدهاند و دیگر پایان شیرینی به زندگی نمیدهند.