امروز به دلیل پیدا کردن موضوعی خارج از درس که پنجشنبه باید ارائه دهم به دو کتاب در خصوص مغز مراجعه کردم. هنوز آنها را به طور کامل نخواندهام اما از بخشهایی از آنها مطلع هستم. تصور کردم شاید این کتابها بتوانند به بحث جدیدی وارد شده که به ارائهام کمک کنند.
«مغز سرخوش» و «مغز سبک مغز»
دو کتاب نوشتهی «دین برنت» از انتشارات سایلاو که از هر دو ترجمه بسیار خوبی ارائه داده است.
دین برنت، جالب و دوست داشتنی در خصوص مغز و موارد مربوط به آن، به ما اطلاعات میدهد.
جمله ابتدایی کتاب «مغز سبک مغز» این است:
تقدیم به هر انسانی که مغز دارد، واقعا کنار آمدن با آن کار آسانی نیست، احسنت.
فصل ۸ و پایانی کتاب با این جملات آغاز میشود:
تا اینجا درباره مغز انسان چه آموختیم؟ اینکه خاطرات را به هم میریزد، به شدت ترسوست و از چیزهای بیخطر میترسد، به رژیم غذایی ما، خواب ما، حرکت ما گند میزند، متقاعدمان میکند که بینظیریم، در حالی که نیستیم، نیمی از چیزهایی که درک میکنیم را از خودش سرهمبندی میکند، وقتی هیجانی میشویم وادارمان میکند کارهای غیرمنطقی انجام دهیم، باعث میشود با سرعت نکردن دوستانی پیدا و در یک چشم به هم زدن به همه آنها پشت کنیم.
او در تمام کتاب با همین لحن تلاش میکند مواردی را که مغز در آنها دخالت مستقیم داشته و باعث خطاهایی میشود را با استفاده از آزمایشهای علمی، یافتههای جدید و تجربههای خود بیان کند.
در همین مطالعه پراکنده با نام یک اختلال آشنا شدم. «حس آمیزی روانی»
اختلالی که در آن با تحریک شدن عادی یک حس، حسهای دیگری نیز فعال میشوند. به طور مثال شخص دچار اختلال ممکن است حرف الف را بشنود، اما به طور همزمان برای آن رنگی نیز تعیین میکند.
با کمی جستجو در گوگل دریافتم افراد شاخصی دچار این اختلال بودند. افرادی همچون ونگوگ، مرلین مونرو، ولادیمیر ناباکوف
اما تصور میکنم غیر از این افراد شاخص، در شعرهای بسیاری نیز ترکیبی از این حسها باعث کف زدن درونی ما برای شاعر شده باشد.
🌹شاید پیش آمده که بویی استشمام کردم، اما در حال مشاهدهی مکانی هستم که در آن حضور فیزیکی ندارم. دو حس بویایی و بینایی با هم فعال شد.
🌹شاید برایمان پیش آمده باشد لباسی را لمس کرده باشیم و ناخواسته بوی دستپخت صاحب آن لباس به مشاممان رسیده باشد. دو حس بویایی و لامسه با هم فعال شد.
🌹شاید حتی با شنیدن یک موسیقی، در حال مشاهدهی محلهای هستیم که هیچ تونل زمانی، نمیتواند با چنین سرعتی ما را به آن وارد کند. دو حس شنیداری و بینایی با هم فعال شد.
تصور ترکیب این حسها و تجربه همزمان آنها که منجر به فعال شدن هر دو نیمکره مغز میشود، چیزی شبیه به اختلال را به ذهنم وارد نمیکند.
حتی حالا که با این اختلال آشنا شدم، علاقه دارم، حضورش را فعالتر کرده و نیمکرهی راستم را به تکاپوی بیشتر وادار کنم.