●حسودیِ من به عصبها●
کتاب عادات و آداب روزانه بزرگان، زندگی روتین بسیاری از نویسندگان را در چند پاراگراف مینویسد که من، به بخشهایی از زندگیشان حسودیم میشود.
نویسندگانی چون: آیزَک اَزِماف، دانلد بارتِلمِی، جین اِستفرد و…📒
آنها گاهی از صبح تا عصر و شب مینوشتند و ساعاتِ طولانیِ نوشتن را برای آنچه که مناسب رمان و داستانشان بود، مهم میدانستند.
گاهی که میان 30 دقیقه نوشتن، صدایِ تیر عصبهای دستم را میشنوم، یاد آنها میافتم که چگونه با ماشین تحریرهای قدیمی کار میکردند که امکان پاک کردن مانند نرمافزار ورد نداشت، ضربه و فشار بیشتری در مقایسه با کیبرد، برای تحریر نیاز داشت و صدای آزاردهندهای هم داشت، دچار عارضههای اینچنینی نمیشدند!
🧠به تمام عصبهایشان حسودیم میشود که تلاش میکردند مزاحم مغزی نباشند که فوارههای واژه، از آن مدام در حال جاری شدن است.
البته که تایپ کردن تنها عامل تیراندازی عصبهای من نیست و تنها تشدیدکننده ایست که پس از تنیس و بلند کردن وسایل، به جانم افتاده.
🌻شاید آنها حین نوشتن، مدام در ساعات مختلف به دستان خود ورزش و نرمش میدادند که عصبها، فشار زیاد تحمل نکنند و عارضهای در مدت طولانیِ نوشتن، از خودشان درنیاوردند.
🌺البته همهی اینها، توهمات ذهنی است که از تیراندازی عصبهای دستش خسته شده و میخواهد به هر نحوی مراتب اعتراضش را به گوش کل بدن برساند تا بلکه آن عصبی که باید بشنود، بشنود و دست از حمله و شبیخونهای پیاپی بردارد.
🕊او که میداند، من، روزانه چه میزان باید با لپتاپ خانه و اداره، کار دارم، پس آرام بنشیند و دیگر باری به دوشم نباشد.
درد -قسمت ششم را شاید دوست داشته باشید
درد قسمت نهم را شاید دوست داشته باشید