جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جمعه‌ای به رنگ آبله

آبله

ساعت، 7 صبح 8 دی را لمس نکرده بود که امیررضا به دلیل تشنگی بیدار شد. دیدن صورتی که تا دیشب تنها یک جوش به ظاهر ساده داشت و حالا پر از دانه‌های ریز شبهِ آبله‌مرغان بود، کافی بود تا میزان شگفتی‌ام از دیدنش، خودش را نیز بترساند.

جلسه‌ای برای آن ساعت روز تعطیل تدارک دیده بودم و باید سر آن حاضر می‌شدم. او بیدار در هال نشست و من جلسه را بعد از لمس 8 به پایان رساندم.

قبل از جلسه، حس عجیبی گواهی می‌داد که این جلسه یکی از بهترین‌ها خواهد شد. عجیب نبود که همینطور هم شد.
یک جلسه کوچینگ کسب‌وکار با تمرین نوشتن از هر چیز و هر جا و هر زمان و به شیوه‌ی ممکن به پایان رسید. انتهای جلسه از موضوعی بسیار خوشحال بودم.

🤿کوچینگ کسب‌وکار همیشه برایم چالش‌برانگیز بود. فرصت تمرین این بخش با یک کوچ بصورت رایگان، در ازای ارائه خدمت کوچ زندگی به من، این فرصت را داد که بی‌نگرانی از نتیجه به سمت عمق 4 متری و پر از استرس آن شیرجه بزنم.

گاهی که راهکاری، دستانم را قلقلک می‌داد، یادم می‌آمد که من برای ارائه راهکار جلسه نگذاشته‌ام، پس شکل جواب را عوض کرده و بدون ارائه جهتی به سمت جواب، سوال مطرح می‌کردم.

💊جلسه به پایان رسید و من، امیررضایی که احتمال می‌داد، اگر آبله مرغان صحت داشته باشد، تولد امروز با دوستانش بهم می‌خورد، به دکتر بردم.

👨‍⚕️از قضا دکتر، جوان شوخ‌طبع و خوش‌مشربی بود که سعی کرد حال دگرگون امیررضا را با تمثیل‌هایش تغییر دهد.

«لباساتو ورق بزن، برو برگه آخر. اگه دونه‌هاتو بکنی، بهت زن نمیدن. چندسالته؟ آهان، 10 هزار سال.»

این جمله‌ها، میان توضیحات مراقبتی ارائه شد، تا خود را برای بیمار شدن مهدیار هم آماده کنیم.
اما جمله‌های دلپذیر دکتر، در کمال آرامش و متانت، برای تهویه هوای نگرانی امیررضا و من، کاربرد جالبی داشت.

آنچه که به قول کتاب «وقتی نفس هوا می‌شود»،
وقتی تیغ جراحی کاربردی ندارد، کلمات، تنها ابزار جراح می‌شوند.

توشه‌ی ما پس از خارج شدن از اتاق دکتر، تنها نسخه‌ای برای بهبود سلامت جسم نبود، بلکه آرامشی در قلب‌هایمان بود، که خاک نشسته بر روح را زدود و طراوت بخشید.

🥖طبق عادتم، با دو نان تازه و کنجدی به خانه رسیدیم و من، صبحانه دلچسبم که کره و پنیر لیقوان است، خوردم.
در بین راه، به تمام کسانی که آنروز مهمانم بودند، اطلاع دادم و در خانه، شرایط را برای نگهداری یک و یا دو مریض احتمالی، فراهم کردم.

🌻ساعت به تازگی 9 را ملاقات کرده بود، اما من بیش از 400 کلمه، خاطره در ذهن داشتم.

 

2 دیدگاه دربارهٔ «جمعه‌ای به رنگ آبله»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری
پیمایش به بالا

یک جلسه کوچینگ رایگان

1 ساعت جلسه رایگان کوچینگ در زمینه‌های نوجوان، خانواده و زندگی هدیه‌ی من به همه آنهایی است که با ورود به سایت به من افتخار داده‌اند.

بارها اتفاق‌افتاده که تنها یک جلسه‌ی رایگان برای کوچی‌هایم، راهگشا بوده و توانسته‌اند پس از آن مسیر دلپذیرتری را برای خود انتخاب کنند.

شماره تلفن خود را وارد کنید و اولین جلسه کوچینگ را رایگان دریافت کنید