دیروز قسمت اول یک داستان را نوشتم. تکلیف یکی از دورههای نویسندگی بود.
باید یک روز در میان، قسمتی از یک داستان را بنویسم و برای همگروهی خود ارسال کنم.
اما سوال مهم این است:
❓آیا قسمتهای ارسالی، خواننده را به خواندن ادامهی داستان متمایل میکند یا نه؟
دفترم را که از اول سال در آن طرحها خاک میخوردند، ورق زدم تا یکی از آنها را انتخاب کنم.
طرحهایی که همان زمان چشمک میزد را، علامت زده بودم.
حالا لقمهای آماده داشتم که باید آن را با مواد مختلف تزیین و به خورد خواننده میدادم.
❓ آیا دوست خواهد داشت و بازهم علاقه دارد لقمههای دیگری از من بگیرد؟
قسمت اول داستان، به شدت وسوسهام کرد و دلم برای ادامه دادنش قنج رفت.
❓ظهر بود که با خود فکر کردم، آیا داستان را از جستار و مقالات شخصی بیشتر دوست دارم؟
انگار دلم نمیآمد بین چندین فرزندم، یکی را بیشتر از دیگری دوست داشته باشم.
هر کدامشان را به دلیلی دوست داشتم و دلم نمیخواست تک فرزند باشم یا میانشان تبعیض قایل شوم.
داستان، جستار، مقاله، کاریکلماتور و جملههای کوتاه.
اما وجه مشترک تمام موارد بالا این است که در میان عبارتها و جملهها، داستانی کوتاه یا بلند خوابیده است.
داستانی که هیچکس قادر نیست خواب آرام و عمیقش را بهم بزند.
وقتی انتخاب یکی ممکن نیست پس باید جستار و داستان را بهم نزدیک کنم. شاید از هم خوششان آمد و ازدواج کردند.
همینطور هم شد و ناگهان جُستارِستان متولد شد.
امروز، هم قسمت دوم داستان دیروز را ادامه دادم و هم جستاری کوتاه از تولد یک کلمه.
و البته یک تصمیم هم:
تغییر نام کانال به «جُستارِستان مهارت»