مغالطه «قمارباز» را اولین بار در کتاب «افلاطون و پلاتیپوس به کافه میروند» خواندم. یکی از مغالطههایی که بارها با آن مواجه شدیم، اما کمتر اسمش را شنیدهایم.
وقتی قماربازی در برگههای متعدد پشت هم میبازد، تصور و یا توهم قالب ذهنش به سمت برنده شدن با برگهی آخر میرود. انگار که به نوعی هوشمندانه، قمار آخر سهم اوست که بِبَرد. اما هیچ دلیل منطقی و روشنی برای برنده شدن برگهی او وجود ندارد.
این موضوع در گردونه های شانس نیز متصور است. انگار که گردونهی شانس، حین توقف روی عددی، این تشخیص را به ذهنش متبادر کند که هم اکنون دیگر نوبت عددیست که تاکنون بصورت متوالی باخته، اما گردونه از ما باهوشتر است.
من اما با مثال جالبی در مورد خودم روبهرو میشوم. اطرافیانم برای ترغیب من به تولد فرزند سوم، احتمال دختر بودن آن را بالا میدانند. انگار قاعدهای پنهان وجود دارد که پس از دو فرزند پسر، باید دختری دلربا و گریهکن* بعنوان تهتغاری خانواده متولد شود. فکر میکنم اگر من نیز این مغالطه را جدی بگیرم، میتوانم یک تیم فوتبال پسر را در گوشه و کنار خانه، جایگذاری کنم.
❓به باورها و افکار رایج دور و برتان کمی دقت کنید. چه واقعیاتی را معمولا در پیِ واقعه دیگری تفسیر میکنید؟
🌻گردونههای متعدد زندگی ما، همیشه در نقاط پیش بینیپذیر نمیایستند، شاید بهتر باشد آن جایی متوقف شوند که قمار را باخته اما زندگی را بُرده باشیم.
*از قدیم دختر را گریهکن والدین میدانستند.