30 مرداد 1392 است و من تحقیقا 5 ماه است که حقوق دریافت نکردهام. فشارهای متعددی در این 5 ماه از طرف شورای روستاهای ساحلی وارد شده که همه را به نوعی با مشورت با افراد نزدیک برطرف کردم.
از ماه گذشته که این 3 روستا، وارد محدوده منطقه آزاد شدهاند، کار من بسیار محدود و کم شده و تنها خدمات فنی به روستاهای خارج از منطقه انجام میدهم.
عدم دریافت حقوق آزارم میدهد. شکافی که بین من و دهیار مرجع ایجاد شده، براحتی پر نمیشود و نمیتوانیم به همدیگر اعتماد کنیم.
امروز تصمیم گرفتم سراغ بخشدار بروم تا بتوانم مشکلات را با او در میان بگذارم و از او بخواهم در این خصوص تعیین تکلیف کند.
از ابتدای سال جدید، بخشداری و ساکنینش، برایم رنگ اعتماد سالهای گذشته را ندارند. آنقدر حرفهای متعدد و فعالیتهای بر علیهام، از آنها دیده و شنیدهام که توانایی تحلیل موضوعات را از دست دادهام.
در زندانی تاریک از اعتماد به سر میبرم که هر روز اخبار هولناکتر از گذشته از پنجره زندان به گوشم میرسد.
بخشدار در بیخبری محضی که نمیدانم وانمود میکند و یا واقعی است، نداشتن قرارداد را علت عدم دریافت حقوق عنوان کرد و با درخواست انتقال از دهیاری به بخشداری، همین جواب را حواله داد.
از ابتدا هم روی کمکش، حساب خاصی باز نکرده بودم، اما این اندازه طغیان در برخورد مخالفانه و با صراحت، کمی دور از تصورم بود.
مامن تمام احوالات ناگوار، امیررضا و شیرینکاریهای گفتاری و عملکردیاش است.
عصر، فارغ از ناگواریهای صبح، مشغول بازی با او میشوم.
مدام از من میخواهد هیچ کاری انجام ندهم، کنارش بنشینم و با انواع و اقسام اسباببازیهای مخصوص و غیر مخصوص سنش، سرگرمش کنم.
هنوز 9 ماه ندارد که چهاردست و پازدن را شروع کرده و میتواند آواهای ماما و بابا را ادا کند.
🌹شیرینترین لحظهها، برایم دیدن اوست که در جواب هر لبخندم، لبخندی کودکانه و معصومانه تحویل میدهد.
❤️مشاهده این اندازه خوشاخلاقی، همراهی در غذا و خواب و مریضی، قبل از تولدش، در تصورم نبود.
اما امیررضا هرروز، من را غافلگیر میکند.
قسمت 5-عید
قسمت4-همکاری