عید 1392 است و رفتن به عید دیدنی ها با امیررضا.
همراهیاش با من دلپذیرترین حس دنیاست. تا همین 4 ماهگی، نشان داده که چقدر پسر صبور و خوشقلقی است.
گاهی میان دو مهمانی در مسیر خوابش میگیرد و وقتی به مهمانی میرسیم به اتاق میبرم تا خوابش را ادامه دهد.
برای هر مهمانی، لباسهای زیادی درون کیف میگذارم.
نمیدانم چون پسر شده، این اندازه برایش لباس میخریم یا اگر دختر هم بود، همین قدر لباس میخریدیم؟
قبل از عید رفتم و موهایم را کوتاه کردم. ناراحت نیستم، بهرحال وقت کمتری برای خودم دارم.
بعد از عید به جهت اعتراضات صورت گرفته از دهیاران و بخشدار، قرار است سرکار برگردم.
از این موضوع به جهت امیررضا بسیار ناراحتم. از اول عید شروع کردم و مدام شیر خودم را در ظرفهای کوچک میریزم و در فریزر قرار میدهم تا برای بعد از عید به مادر بدهم.
ساعت طولانی نبودنم و عدم علاقهام به شیر خشک، نگرانی از گرسنه ماندن امیررضا را بیشتر میکند.
از 5 ماهگی میتوان با دادن کمی غذا، ساعاتی را سر کند، اما این یک ماه را باید تنها باید با شیر بگذراند.
این قسمت به دلیل مناسبت تولد امیررضا که امروز است منتشر شد.
قسمت چهارم- همکاری را شاید دوست داشته باشید