تیفانی شلین در کتاب ۲۴/۶ آورده که هاوارد راینگلد، نظریهپرداز رسانه میگوید:
«توجه کن به چه مسائلی توجه میکنی.»
جمله جذابش، مرا به فکر واداشت که عمرم، سالهای گذشته و حتی تمام روزم، به چه موضوعاتی توجه میکنم؟
شبکههای اجتماعی ضداجتماع، همین توجه کامل و بینقص را میخواهند.
اما شلین و خانوادهاش در همین فضای مسموم، حرکت عجیبی را آغاز کردند.
او در کتابش از ۲۴ ساعت بدون تکنولوژی حرف زده و آنرا هدیهای به زندگی خود و خانوادهاش دانسته است.
کاری که شاید با اتصالات عمیقی که اکنون تلفن همراه با زندگی ما پیدا کرده، دوری حتی چند ساعتهاش بتواند دلهرهآور و نگرانکننده باشد.
چرا این هدیه در صورت اجرا شگفت انگیز خواهد بود؟
تیم هارفورد در تدتاک مشهورش با عنوان «یک راه قدرتمند برای رها کردن خلاقیت ذاتی شما» از عبارتی رونمایی میکند که بسیار جذاب است:
Slow motion multitasking and simultaneously = چندکارگی با سرعت آهسته و همزمان
او چندکارگی را با توضیحاتی از زندگی انیشتین، مایکل کرایتون و داروین، شفاف بیان میکند و باور دارد، وقتی جعبههای متعدد در زمینههای مختلف داشته باشیم و در هرکدام از آنها، خوراک روزانه از دانش و یادگیری قرار دهیم، علاوه بر اینکه خود را در انحصار تمرکز بر یک موضوع تا رسیدن به کمال آن قرار ندادهایم، بلکه در لحظههای سخت احساسی و نگرانی به جای تلفن همراه و شبکههای ضد اجتماعی، سراغ جعبهها رفته و انرژی خود را نو میکنیم.
توصیه جالبی است، آیا بنظرتان عملی است؟
اولین باری که چند ماه پیش، این تدتاک را دیدم، هیچ کاری انجام ندادم. اما وقتی محتوایش را با هدف تقویت زبان، روزانه مشاهده کردم، تصمیم گرفتم توصیهاش را اجرا کرده و دانش روزانهام را سبدبندی نمایم.
کاری که به تناوب در کمپ ایدهپزی تابستان عنوان شده بود اما به جهت مشغله انجام نداده بودم.
حال حس میکردم تیم هارفوروارد هم همین را از من میخواهد و درست نیست روی او را نیز زمین بزنم.
پس لیست جعبههایی که میخواستم را نوشتم:
سفر خواندننوشتن
سفر آزاد، رها، سبکبال
تمرکز بر حواسپرتی
بازی، شادی، زندگی
بازی، شادی، کسبوکار
بازی، شادی، نوجوان
شهامت در تدریس
دفتری برداشتم. هر جمله و عبارت جذاب و موردتوجهام را به تحلیلگاه مغزم سپردم تا بدانم در کدام جعبه باید قرار گیرد؟
اگر در لیستم قرار میگفت، یادداشت میشد، اگر نبود در دفتر تاملات برای خواندن روزانه قرار میگرفت.
تیم در انتهای تدتاک خود از فعالیتهای متعدد چالز داروین صحبت کرد که در سالهای مختلف به چه موضوعات متنوعی علاقهمند شد و نظریات و کتابهای متعدد خود را در زمینههای مختلف طی چندین سال به ثمر رساند و چه تلاشهایی هم حتی بدون انتشار کتاب باقی ماند.
او حتی دیاگرامی برای زندگی داروین رسم کرد که هر سال، شروع مطالعات چه موضوعی بوده است.
آنچه داروین در تمام عمرش آنرا پیگیری کرد، کار بر روی کرمهای خاکی بود.
او روی میز بیلیارد خود را پر از کرم خاکی کرده بود و وقتی بسیار خسته و آزرده از دنیا و تالماتش میشد، به کرمها پناه میبرد و آزمایشهای متعدد (بازی) خود را روی آنها پیاده میکرد و انرژی از دست رفتهاش را بازیابی میکرد.
او در واقع برای ماشین یادگیریاش که به ظاهر متوقف شده، زاپاس جدیدی جایگزین میکرد و حرکتش را ادامه میداد.
و اما ما در این زمانها چه میکنیم؟
اینستاگرام، تلگرام، توییتر ، فیسبوک؟
تیم با همین جملاتش، زیر میز تمام لحظه هایی زد که از نبودن هیجان و انگیزه برای ادامه فعالیتهایم رنج میبردم و سرزدن به این فضاها را ترجیح میدادم.
شاهین کلانتری، تیم هارفورد و داروین دستدردست هم دادند تا به من بیاموزند که ماشین یادگیری هر انسانی، نیاز به زاپاس مخصوص خود دارد و زاپاس مخصوص من، میتواند نوشتن از کتابها، خواندن چند صفحه کتاب همراهم، خواندن جملات قصارِ دفترم و یا طراحی بازی با هدف لذت برای فرزندانم، نوجوانان و آدمها، باشد.
اما نکته ریزبینانه ماجرا این است که زاپاس هیچکدام از ما، شبکههای ضداجتماعی نیست.
شبکههایی که اجتماع را بجای پیوند، از هم گسیخته و لذت از توجه به لحظههای شگرف زندگی را محدود کرده است.
شلین در ابتدا، از من چه خواست و تیم چگونه آنرا تکمیل کرد؟
برای رسیدن به 24 ساعت بدون تکنولوژی، نمیتوانم انتحاری عمل کرده و فورا موبایل و مزایایش را در سبدی دور از دسترس قرار دهم، اما میتوانم، مغزم را به سبدهای دلخواه خود نزدیک کرده و آنها را در اولویت لحظههای تنهایی و دلخوری قرار دهم.
من با ورود به شبکههای ضداجتماعی، نه تنها به مغزم، فرصت استفاده از خوراک های غیرمفید را در زمان گرسنگی میدهم، بلکه فرصت همراهی با خانواده، دوستان و اجتماع را هم از دست دادهام.
وقت آن نرسیده از این شبکهها حواسپرت شده و به سمت سبدهای دلخواهمان متمرکز شویم؟
پ.ن: شاید برایتان جالب باشد بدانید، من عصاره اصلی این مقاله را در 1.5 ساعت و در تاکسی نوشتم. آنروز در برنامهای از پیش تعیین نشده، پسرم را به کلاس رساندم، به بانکی در مرکز شهر رفتم و دوباره دنبالش رفتم.
من در زمانهای انتظار پر شدن تاکسی و رفتن به مرکز شهر، اصل مقاله را نوشتم.
تنها مسئله این بود: در یکی از سبدهایم، نوشتن مقالهای با این عنوان قرار داشت.