چگونه تفکرهای پوسیده به انحطاط میرسد؟
دیتریش بونهوفر فیلسوفی آلمانی است که در سازمان اطلاعات ارتش آلمان فعالیت داشت، اما زمانی که استالینگراد سقوط کرد و نیروهای مقاومت در مبارزه علیه هیتلر مصممتر شدند، او به همراه گروهی دیگر بازداشت شده و بدون آنکه مدرکی دال بر همکاری آنها با نیروهای مقاومت داشتهباشند، همه را به جوخه اعدام سپردند.
از او آثار زیادی جز دستنوشتهها باقی نمانده و نویسندگان دیگر به معرفی او و تفکراتش پرداختند.
اما توجه من زمانی به او جلب شد که او با تمام اندیشهها و تفکرات عمیقی که در خصوص دین، مسیحیت، کلیسا و اخلاق داشت به سرنوشت بسیاری از زندانیان هلوکاست دچار شد و آلمانی بودن، کارمند سازمان اطلاعات ارتش بودن و سایر مزایای این دو فاکتور، کمکی به او در عدم تحقق این سرنوشت نکرد.
جامعهای که تناقض افکار را تاب نمیآورد، سرانجامی جز این، نمیتواند برای متفکران، عالمان و اندیشمنداناش که زمانی حتی طرفدارش بودند، رقم بزند.
وقتی هر آرای مخالفی را در تضاد با ارزشهای والا و مقدس جمعی تصور کرده و آنرا به مثابه مخالفتی دیرینه، تصور کنیم، چگونه میتوانیم انتظار داشتهباشیم که آسیبهای تفکر جامعه شناسایی شده و برطرف گردد.
تفکر صفر و یکی که بونهوفر نیز در دستنوشتهها به آن اشاره کرده، تحمل وجود، آزمودن و حتی بروز تناقض را ندارد و میخواهد آنرا به هر نحوی نابود کند. البته که خود نیز قربانی همین تفکر قساوت محور شد.
آنها که اجرای کورههای آدم سوزی را با دقتی بینظیر با توجیه پاکسازی پیگری کردند تا هماکنون نماد نژادپرستی در قرن بیستم باشند.
⏳تاریخ گواه این نوع تفکرات است که چگونه در عین شکوه، جلال و عظمت درهم شکستند و برای بعدیها عبرت شدند. البته برای آنها که تاریخ را تکرارشدنی بدانند و بخوانند.
نه آنها که خود را مجزا از تاریخ میدانند و با توسل به الههها،مقدسات و امثالهم، میخواهند زمان سرنگونی را به عقب بکشانند.