چند روز پیش مقالهای مذهبی را که 2ماه برای تهیهاش زحمت کشیده بودم، در مجلسی اجرا کردم.
موضوع مقاله «فلسفه و حکمتهای صلوات» بود، اما به جهت غنی کردن موضوع، از مقالات به روز در این زمینه استفاده کردم تا مطلب تازه و دندانگیری به مخاطب تحویل دهم.
سعی کردم مقاله را به نحو سخنرانیطوری ارائه دهم تا علیرغم به چالش کشیدن ذهن شنونده، او را بیشتر درگیر موضوع کنم.
در میان صحبتهایم سوال پرسیدم، توضیحات اضافه دادم، خنده گرفتم تا شنیدن برایشان همراه با لذت باشد.
گاهی استفادهی تنهایی از حس شنوایی میتواند آزاردهنده باشد.
اما اگر همراه خنده باشد، پاسخ، درخواست شود، بینایی درگیر باشد و مغز به چالش کشیده شود، شنیدن نیز بیآزار و لذتآفرین میشود.
حاضرین از میزان تسلطم بر اجرا و مطالبم اظهار رضایت داشتند جز یکی از اقوام. نظرش در مورد بخش کوچکی از مقاله، کمی مغایر بود. زیرا مبحث موردنظر را در تقابل با نظر علمای دینی موردقبول خود میدانست.
البته من در آن مطلب کوتاه، حتی اشارهای به مورد مناقشهآمیز نکرده بودم. در واقع هنوز قتلی اتفاق نیفتاده بود که خونخواهی واجب شود.
اما برای ایشان تکلیف شده بود تا من را آگاه نکرده، از مجلس خارج نشود.
سوگیری متعصبانهای را در حال مشاهده بودم که یکطرفه به سمتی میتاخت و تنها نظر و عقیده خود را درست میدانست.
پس از صحبتی کوتاه گفتم:
من اعتقادی به کافر بودن بسیاری از فلاسفه ندارم، چون بسیاری از جملات اونا حتی در زمانه خودشان هم تفاسیر متفاوتی شد و هنوز نیز قابل درک برای علما نیست. کافر خواندن آنها نه دردی از من دوا میکنه و نه چیزی به معلومات من اضافه.
همین جملات، باعث شد اقوام مذکور از ادامه بحث با من منصرف شود.
بقول یکی از دوستان قدیمیام:
بزرگترین تعصب من این است که هیچ تعصبی نداشته باشم.
تعصب یکی از چیزهایی است که داشتنش نه تنها، ثروت محسوب نمیشود، بلکه میتواند باعث کسر شدن قدرت تفکر خلاق و بازبینی در اندیشه را از آدمی بگیرد.
❓هر مطلبی فارغ از موضوع، میتواند حُسنها و ایراداتی داشته باشد، اما آیا بزرگ جلوه دادن ایرادات ظاهری و ترویج نگاه متعصبانه، ما را محروم از یادگیری بیشتر نمیکند؟