فابیو مورابیتو در یکی از جستارهایش به نام دیکتهنویس در کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» موضوع جالبی را بیان میکند.
او دست نوشته رمانی از دوستش را دریافت کرده بود. رمان را خوانده بود و نقدی بر رمانش وارد کرده بود.
نقد از این قرار بود که نویسنده بیش از حد شاخ و برگ داده و توصیفات و وراجیاش، قصه را از مزه انداخته است. نویسنده تمام مدت در حال نوشتن بود.
در ابتدا تصور کرد که او بسیار محترمانه تلاش میکند تا حرفهایش را یادداشت کند. حتی از این نوشتن خوشش آمد.
اما خیلی طول نمیکشد که کفرش از این کار نویسنده در میآید.
چرا حتی به او نگاه هم نمیکند؟
فابیو، یادداشتبرداری دقیق نقدش توسط نویسنده را نوعی راه فرار برای اجتناب از نشان دادن بیعلاقگیش به شنیدن حرفهایش میداند.
نویسنده رمان، گویی دلش میخواست تنها تند و تند و دیوانهوار بنویسد و فرار کند.
او حتی دلش نخواست تلاش کند قصهای که در مشت دارد را موجزگونه دوباره بنویسد. شاید میترسید از عهدهاش برنیاید و از شدت ترس فکر میکرد بهتر است قصه را لابلای شاخ و برگهای زائد، گم کند.
تفسیر جالب فابیو از فرار و ترس هنگام نوشتن نویسنده، به نظرم بسیار شبیه زندگیِ بسیاری از ماست. لحظههایمان را تند و تند و دیوانه وار مصرف میکنیم.
😰از شدت ترس تنها قصهای که در مشت داریم را به خود چسباندهایم. مشتمان را باز نمیکنیم تا کسی از قصه مطلع نشود.
ثانیهها به اندازه کافی تند و تند میگذرند، لازم نیست من نیز به گذرشان سرعت دهم.
🌻سرت را بالا بیاور نویسنده؛ از نوشتن دست بردار و مشتت را باز کن.
بگذار قصهی رها شده حرف بزند. شاید حرف قصه از خودِ قصه شیرینتر باشد.
ترس های سمج من– قسمت چهارم ترس است شاید دوست داشته باشید